من خوب نیستم
من خوب نیستم حاصل ۵ سال اولیه زندگی است. همه چیز در پنج سال اول تولد رخ میدهد آن هم ناخواسته «در این دوران ناتوانی و عجز، از کودک توقعات زیادی داریم، از یک طرف او باید احتیاجات طبیعی خود را برآورد، بازی کند، اکتشاف کند، بفهمد، بشکند، سر و صدا کند؛ و از طرفی دیگر هم احساساتش را نشان دهد و به معنی عام تمام لذتهای حرکت کردن، کشف کردن را تجربه کند، و به طور مداوم (بیشتر از طرف پدر و مادر) از او خواسته میشود که این لذتهای اساسی را به خاطر رضایت پدر و مادر و به خاطر اینکه دوستش داشته باشند، کنار بگذارد و عاقل باشد. موضوع «رضایت و دوست داشتن» پدر و مادر که مدام ظهور میکند و غیب میشود و آن مفهوم عجیب «عاقل بودن» در نظر بچه که هنوز ذرهای از روابط علت و معلولی و عقل را نمیفهمد، از جمله اسرار غیرقابل فهم است. نتیجه جنبی و تسخیرکننده این مراحل- این ادب کردنهای بیهوده و خسته کننده – ایجاد احساسات منفی در کودک است. برپایه این احساسات منفی انسان کوچک در سالهای اولیه زندگیش به این نتیجه میرسد که من «خوب» نیستم. این احساسات به طور دایم در مغز ثبت میشوند و پاک شدنی هم نیستند» (وضعیت آخر- تامس آ هریس- مترجم اسماعیل فصیح- نشرنو- چاپ ۱۳۶۵- ص۳۷)
در حقیقت خمیرمایه روان و نگرش اصلی انسان در همان دوران کودکی شکل میگیرد، کودکی که زیاد مهار شده و به او زیاد نکن و بکن کرده باشند، یا در چارچوبهای محدودکنندهبایدها و نبایدهای والدین رشد کرده باشد، احساسات منفی یا به طورکل منفینگری زیر ساختهای ذهنی او را تشکیل میدهند. «البته طرف تابناکی هم وجود دارد، در کودک ذخایر فراوانی از اطلاعات مثبت هم هست. قوه خلاقه، حس کنجکاوی، شوق جستجو و فهمیدن، اشتیاق لمس کردن و حس کردن و تجربه کردن و همچنین در کودک ضبط حافظه باشکوه اولین احساسات و اولین کشفها و اولینهای بسیار نهفته است. در ضمیر کودک هزاران هزار لحظه «آهان- فهمیدم» درک اولینهای زندگی، اولین تجربه دیدن یک گربه، اولین باری که کلید چراغ را زد و لامپ روشن شد. اولین باری که به توالت رفت، اولین باری که در اتاق را باز کرد و غیره و غیره ضبط شدهاند. احساسات مثبت لحظههای سرشار از شادی نیز در حافظه کودک ضبط و ثبت شده و ماندهاند. احساسات یک بچه خوب بودن، بوسیده شدن، تشویق شدن توسط مادر، پدر، حرکات موزون گهواره، صدای لالایی خواندن مادر موقع خواب او، بازی با پدر و… اینها همه نیز طرف خوب قضیه است» (وضعیت آخر- تامس آ هریس- مترجم اسماعیل فصیح- نشرنو- چاپ ۱۳۶۵- ص۳۸)
نقش ستیزههای درونی در من خوب نیستم
موضوع این است؛ اگر انسان توانایی مهار اندیشههایش را پیدا کند، قطعا میتواند مشکلات زندگی خود را بهتر حل نماید. معمولا شکست ترکیبی از احساسات منفی و یأس آور را برای انسان فراهم میکند که مانع رسیدن او به هدف میشود، و عمدتا با تکیه به تجربههای تلخ گذشته فعال میگردد. برخلاف آن تصور یکی از خصوصیات ضروری انسان موفق است که با خلق تصاویر ذهنی مثبت سبب رفاه بیشتر و بهتر شده و همچنین با ایجاد هدفهای واقعبینانه و دست یافتنی میتواند کلید موفقیت را در ذهن فعال کند.
ذهن انسان ماهیتی خلاق دارد؛ یعنی نظرات را به عمل تبدیل میکند. ذهن بسته به دستوری که ما به آن میدهیم، امکان دارد فعال و پویا باشد، یا کند و تنبل. وقتی وظیفهای را به ذهن خود واگذار میکنیم کار دانشمندی را انجام میدهیم که دادههای مختلفی را در اختیار کامپیوتر قرار میدهد. بگذارید واضحتر بگوییم اگر ذهن را مثلا به دو بخش مثبت و منفی، موفقیت و شکست، نور و تاریکی، خوب و بد تقسیم کنیم؛ هر بخش عملکرد ویژه خود را دارد، یعنی فعال کردن بخش مثبت ما را به نتایج خوب درخشان و سودمند میرساند، و در بخش منفی جز یاس و اندوه و بیچارگی چیزی عایدمان نخواهد شد.
بیشتر انسانها همواره درگیر ستیزههای درونیشان هستند که حاصل دوران کودکی است
مفهوم هدایت ذهن خود جهت و هدفی مفید و سودمند دارد. در اصل روش گرداننده ذهن است، و مفهوم آن این است که از موفقیت درونی برای رسیدن به حرمت نفس استفاده کنیم و هرگز به احساسات منفی اجازه ورود ندهیم. هرکسی فقط خودش میتواند از عادات بد رهایی یافته و عادات مفید را با تغییر الگوهای ذهنی به دست آورد. در روانشناسی مثبتاندیشی ما معتقدیم که تمام انسانها برای موفق شدن به دنیا آمدهاند.
به طور معمول ذهن برای رسیدن به یک هدف، قوایش را بسیج میکند، تصویر ذهنی انسان از قدرت بینظیری برخوردار است. اگر در ذهن همواره تصاویر مصیبتبار را زنده کنیم و دیگر انسانها را موجوداتی وحشتناک بپنداریم شانس موفقیتمان کاهش مییابد(در هر زمینهای). در رسیدن به اهداف و موفقیتها قدرت تجسم نیروی تاثیرگذاری است. کسی واقعاً خوشبخت است که خود را همانطور که هست بپذیرد و راضی باشد و خود را از دیگران نه برتر بداند و نه حقیرتر. میلیونها انسان در چنگال دشمنى پنهان اسیرند. دشمنى خطرناک که سلامتى را تهدید، زندگى را تلخ و عمر را کوتاه مىکند. نگرانیهاى فکرى، توام با توهم و خیالات بیجا، که زندگى آنان را تاریک کرده و عذاب جهنم را برایشان فراهم مىسازد. نگرانی چون خوره روح انسانهاى متمدن را مىخورد ولى با این همه، بازهم قابل معالجه، مهار و مدیریت است.