هر انسانی اسیر مثلث تباهی است و بسته به فشارهای روانی دوران کودکی و تجارب تلخ آن (اغلب به واسطه رفتارهای نسنجیده پدر و مادر) یا محیط نامناسب و پُراسترس زندگی و عدم رفع به موقع نیازهای خاص کودکی، نهال اضطراب و تشویش و حتی ترس در او جوانه زده و تا به بزرگسالی برسد تبدیل به درختی تنومند میگردد (مثلث تباهی). البته قابل ذکر است گرچه التیام چنین جراحتهای روحی و درونی یک انسان به سادگی انجام نمیپذیرد ولی با توجه به نظریه دانشمندان نسبت به تغییر الگوهای ذهنی؛ مهار مثلث تباهی کاری است انجام شدنی.
همه انسانها به نوعی درگیر و دربند مثلث تباهی هستند، یعنی شدت و ضعف دارد ولی سوخت و سوز ندارد، طول ضلعهایش برای هرکس تفاوت میکند، هیچکس نمیتواند از دام شوم این مثلث تباهی رهایی یابد مگر از سر اراده یا تعامل.
ترس
یکی از عوامل موثر در ایجاد منفینگری و سد راه مثبتاندیشی؛ ترس درونی است که بیشتر انسانها با آن دست و پنجه نرم میکنند. ترس به طرز عجیبی در وجودمان شناور است. ترس از موفقیت، از شکست، از ریسک، از مردن، از مشکلات، از اجتماع، از دیگران، از پیری و دهها موضوع واهی دیگر. در واقع ما بیشتر از زندگی میترسیم تا از مرگ. ترس حس بدی است چون نه تنها تفکر انسان را تحت تاثیر قرار میدهد، بلکه باعث کُندی حرکت او نیز میشود.
ما برخي اوقات تمام وجودمان آکنده از ترس ميشود؛ درگیري شغلي، خانوادگی يا احساسي، بی پولی، نگراني و اضطراب پس از شکست و… ولی چنین رویدادهایی برای همه پیش میآیند و جزيی از تجربههای زندگی هستند. آيا كسي ميتواند ادعا كند كه هرگز نترسيده است؟ ترس را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: ترسهای بازدارنده و ترسهای نگهدارنده. ترسهای بازدارنده موجب تخریب و تضعیف روانی فرد میشوند، ولی ترسهای نگهدارنده سبب حفظ و ایمنیاند، مانند ترس از رانندگی با سرعت زیاد. در بيشتر مواقع، ترس تبديل به اضطراب شده، اعتماد به نفس سقوط ميكند و به مرور بدبینی و افسردگي زاييده ميشود.
باید بتوانیم ذهن را از ترس آزاد و رها کنیم، البته رها کردن ذهن از ترس کار سخت و دشواری است. اغلب ما آدمها دچار ترسی نهان هستیم، به واسطه ترس درونی متوسل به عوامل بیرونی مولد قدرت میشویم مثل: ثروت، مال و اموال، طلا و جواهر، خانه و موقعیت اجتماعی، قدرت جسمی، زیبایی و… تا خودمان را توانا نشان داده و از ترسمان فرار کنیم.
با وجود سالها درس خواندن، بیشتر ما باید برای تربیت و آموزش و پرورش ذهنمان به طور شخصی وقت بگذاریم، مثل همین ترس که در وجود و دل و ذهن ما لانه کرده و نهادینه شده. ترس و منفینگری رابطهای دو سویه دارند و یکدیگر را تغذیه میکنند.
اضطراب
«عبارت است از واكنش در برابر خطري كه وجود خارجي ندارد، ولي بايد پذيرفت كه اضطراب خيالي نيست، بلكه براساس ترسي دروني و با انگيزههاي ناخودآگاهانه به وجود ميآيد» (روانشناسي عمومي- دكترحمزه گنجي- ص۲۵۸). «بیشتر اضطراب و ناراحتی افراد به خاطر تأکید آنها بر زمان گذشته یا آینده و فراموش کردن زمان حال به وجود میآید؛ زیرا افرادی که درگذشته زندگی میکنند، با سپر قرار دادن وقایع و تجارب گذشته، عواقب رفتار جاری خود را به دوش گذشتگان میاندازند؛ درنتیجه از مسوولیت زمان حال شانه خالي ميكنند؛ در مقابل افرادی هم که ذهنشان سرگرم آينده است، اتفاقات اکنون را نمیبینند و مدام انتظار رویدادهاي بد را دارند و مضطرب هستند»(دكترپرز- روانشناس مبتكر گشتالت درماني).
بعضي وقتها ذهن نميتواند حجم بالايي از افكار و هيجانات را در خود ذخيره كند. اغلب اضطراب (تشويش)، نگراني و دلواپسيهاي بيمورد زيادي را براي خود رديف ميكنيم كه چند روز بعد ميفهميم، همه آنها چقدر سطحي و بيارزش بودهاند.
خشم
انسان متمدن امروزی به طور گسترده تحت تأثیر نیروها و عوامل بیرونی قرار دارد. از آنجایی که این نیروها غالبا باهم در تضاد هستند، آدمی در دام خشم و عصبانیت، ناکامی و سرگردانی گرفتار آمده و با مشکلات گوناگونی در زمینه فردی، گروهی، خانوادگی و اجتماعی مواجه میشود. بدبختانه، انسان گاه خشم خود را متوجه بخشهایی میسازد که نقشی در ایجاد مشکلات او نداشتهاند.
ما سرشار از احساسات متراكم شده منفي (ترس، اضطراب و خشم) هستيم كه در طول زمان، درون ما انباشته شده و هم چون مخزن گاز قابل اشتعالاند. مهار خشم، سخت اما شدنی است. به بیان روشنتر، خشم قطره قطره جمع میشود. البته خشم دروني موضوعي ديگر است كه ريشه در دوران كودكي، روابط والدين، محيط زندگي و خيلي عوامل دیگر دارد، اما آنچه مسلم است؛ خشم دروني مانع رشد احساسات مثبت و رسيدن به خوشبختي میشود. بسيارى از رفتارهاى همراه با خشم و غيظ افراد، ريشه در كودكى آنان دارد.
روابط پدر و مادر با او، خانواده، اطرافيان، محيط زندگى، تحصيل و… بسياري از اين مشكلات میتوانند اثرات تخريبى عميقى بر روان و احساسات فرد در بزرگسالى بگذارند. يكى از بدترين جلوههاى آن، خشمگين شدن، از كوره دررفتن و خالى كردن عُقدهها و خشم دروني خود بر ديگران است. بسياري از ما با خشم زندگي ميكنيم آن را موجه و ديگران را عامل به وجود آمدنش ميدانيم تا زماني كه به خشم موجه وابسته باشيم، در قلب خود فضاي كمي براي عشق خواهيم داشت.
آيا كسي را سراغ داريد كه هرگز عصباني نشده و از كوره در نرفته باشد؟ ممكن است شدت عصبانيت در اشخاص متفاوت باشد، ولي كم و بيش همه انسانها با آن درگير هستند. بايد تا جايي كه ميشود از آن دوري يا مهارش كنيم و در طول زمان از دامنه، شدت و حدت آن بكاهيم. بيشتر اتفاقات بد و ناگوار از سر عصبانيت رخ ميدهد كه به طور معمول زاييده افكار منفي يا هيجانات غيرقابل مهار ميباشد. متاسفانه براي بعضيها خشونت يكي از چرخههاي عادي زندگيشان است؛ درحالی كه ميتوان راماش كرد و لگام برآن زد.
خشم رابطهای دو سویه با منفیبینی دارد؛ خشم و عصبانیت میتواند منفیبینی را در انسان به وجود آورد یا تشدید کند. از طرف دیگر بدبینی و منفیگری میتواند زمینههای بروز خشم را در فرد تقویت کرده یا او را به آستانه عصبانیت و پرخاشگری بکشاند. اساسا خشم و عصبانیت رابطهای دوسویه با ضعف و ناتوانی، کم حوصلگی – حسادت- و حساسیتهای افراطی دیگر دارد، که همه اینها مستقیم و غیرمستقیم حاصل افکارمنفی، منفینگری و بدبینی هستند، خشم یک هیجان منفی است که در نهایت به پرخاشگری منتهی میشود. تا زمانی که خشم به پرخاشگری نیانجامد به خود فرد از درون آسیب میزند ولی وقتی به پرخاشگری تغییر شکل داد، دیگران را هدف قرار میدهد.