عینک سیاه منفیبافی:
ذهن ما مرتب در حال تولید فکر است. شاید بشود گفت: ذهن دو بخش مستقل از یکدیگر دارد(البته به طور فرضی) که در یکی تمامی خاطرات و پیامهای منفی و ناخوشایند زندگی ذخیره میگردد و مدام هم درحال افزودن بر آن است، و دیگری نیز مخصوص ضبط افکار و اندیشههای مثبت، خاطرات خوب و فعالیتهای خوشایند. کسی که بنا به شرایطی(چارچوبهای فکری)، بیشتر اوقات، بخش منفی ذهناش حاکم بر زندگی اوست، یا به دلیل احساس خطر و ناامنی روانی، همیشه در حالت دفاعی یا گریز یا تهاجم قرار دارد، نیروی فراوانی را از دست میدهد. درحقیقت افکارمنفی مثل خوره به جان او میافتند و تمرکزش را از میان میبرند، به طوری که فرد نمیتواند به جنبههای مثبت امور بیاندیشد.
متأسفانه وقتی بدبینی فضای ذهن را قبضه میکند، افکارمنفی را زنجیروار یکی پس از دیگری به دنبال خود میکشاند، که به راحتی میتوانند شیرازه و نظام عصبي را تحت تاثیر قرار دهند. عامل بسیاری از رفتارهای ناپسند افکارمنفی هستند: پرخاشگری، انزوا طلبی، سهل انگاری، کم کاری و…
تصاویرمنفی موجود در ذهن بر ارادههای مثبت هم غلبه میکنند و در نهایت آنها را به نتايج منفی میکشانند. پاک کردن و زدودن افکار و اندیشههای منفی از مهمترین و حیاتیترین مسوولیتها در فرآیند مدیریت ذهن است. بخش مثبت، آرشیو تمامی خاطرات شیرین، زیبا و دوست داشتنی است. هر فکری چه منفی باشد، چه مثبت، احساس و رفتار متناسب با خود را پدید میآورد. فکر مثبت، احساس مثبت و میل به کار خلاق پدید میآورد.
آدم منفیباف، از پشت یک عینک سیاه به جهان مینگرد و نتیجه کار با افکارمنفی او تناسب دارد
بخش مثبت برخلاف بخش منفی، نيروزاست با مرور خاطرات شیرین و خوب گذشته (به شرطی که دچار حسرت نشویم) میتوانیم انرژی موجود در لحظه حال را دو چندان کنیم. خاطرات مثبت گذشته و اتفاقات خوب، سازوکار ذهن را به خلاقیتی شگفتآور وا میدارد. خوشبختانه بخش مثبت ذهن از بخش منفی جداست و گویا با فعال شدن یکی، دیگری نقش خود را از دست میدهد. سوال مهم این است، چگونه میتوان از بخش منفی به بخش مثبت ذهن رفت؟ آیا دست خود ماست یا تابعی از شرایط بیرونی است؟ جالبترین مساله ذهن، تضمین آزادی انتخاب است، اختیار شخص در گزينش بخش مثبت يا منفي براساس عادتها و آموزشهای قبلی او میباشد.
یکی از معمولترین نقطه ضعفهای انسان، افکارمنفی و ناامیدکنندهای هستند که موجب ترس و نگرانی نیز میشوند. بعضی از افراد آنقدر در سرکوب این دشمن، تعلل میکنند که دیگر مهار آن غیرممکن و حتا بخشی از عادت روزانه آنها میشود. اگر کاری را نتوانیم خوب انجام دهیم، ممکن است فکرکنیم از نظر شخصیتی نقطه ضعف داریم و دچار احساس حقارت شویم. ولی اگر درست بیاندیشم شاید ریشه آن را ناشی از تاثیر رفتارهای نادرست دیگران در دوران کودکی با خود بیابیم. این که توسط چه کسی مهم نیست، مهم این است که ما آنها را به خاطر سپردهایم و اگر فراموششان نکنیم، آنها تبدیل به عقدههای روانی شده و ما را از بین خواهند برد؛ یعنی هر زمان که کوشش میکنیم تا برای بهبود وضعیت درسی، شغلی، روابط اجتماعی یا به طورکل زندگیمان، تلاش مثبتی را آغاز نماییم، وجود آن نقاط ضعف باعث بروز افکارمنفی میشوند و ما را از انجام کار، منصرف میکنند.
هنگامی که خاطرات قدیمی روی انسان اثر منفی میگذارند، تنها افکار مثبت به ما کمک میکنند. خاطرات کهنه (احیانا حس گناه، حسرت، ترس، غم، اضطراب و…) همچون یک «سی دی» خراب، کلمات و عبارات منفی را مدام در ذهن تکرار میکنند تا آن که در افکار ما جا بگیرند و نهادینه و کم کم عادی شوند.
اما میتوانیم آنها را با جایگزین کردن افکارمثبت از ذهن خود پاک یا بیاثر کنیم، اما عمل به این فرضیه ساده، شاید کمی مشکل باشد، فقط باید از ته دل خواستار آن باشیم. ابتدا کلمات، افکار و خاطرات بد را به یاد آورده و همه را بنویسیم. میتوانیم برای هر کدام جمله و کلمههای متعادل کنندهای بیاییم.
اگر در ذهن ما این جمله نقش بسته که:
«من آدم بیعُرضه و دست و پا چُلفتی هستم»
میتوانیم با این جمله آن را خنثا کنیم:
«من برای هرکاری به اندازه کافی توانایی دارم»
پس از نوشتن این گونه جملات، آنها را روی میز کار یا هر جای خانه قرار دهیم. هنگامی که خاطرهای بد یا فکری منفی به ذهن هجوم میآورد، به این روش آن خاطره قدیمی بد یا فکر منفی را کم رنگ کرده یا متعادلتر در ذهن خود جای دهیم. هرچه هست باید باور کرد که شخصیت امروز ما با دیروز (چند سال قبل) بسیار فرق دارد و درگذر زمان و کسب تجارب بسیار تواناتر و مقاومتر شدهایم.