انتخاب ذهنی
قدرت در اختيار ماست، بايد انتخاب كرد كه چه افكاري را در ذهن نگاه داريم و چه چیزهایی را دور بریزیم. هنگامي كه منفيبافـيهاي ذهـن را به عنوان نگرشي محدود ببينيم كه ناشي از فرافكنيهاي ذهن است، کم کم قادر خواهيم بود مثبتانديشي و پايههاي آن را در ذهن محكم سازيم.
تا هنگامي كه در نقش قرباني گرفتار شويم، احساس بدي به ما دست ميدهد و مدام از خود ميپرسيم:« چه كار كردهام كه سزاوار اين وضعیت ام»؟ و همچنان با اين تصورات كه همه دنيا و روزگار بر ضد ماست، به زندگی ادامه ميدهيم و خود را اسير و زنداني خيالات پوچ ميسازيم و تشخيص نميدهيم كه فقط افكارمان، ما را محبوس كردهاند و چیزی به نام دشمن در دنياي بيرون وجود ندارد. با خدا و خود جدال ميكنيم. خود را قرباني ميدانيم و هرچيز و هركس را دشمن و تا زماني كه خود را قرباني و اسير اين وضع بدانيم ، آنوقت چه ميشود؟ قرباني چه شرايطي دارد؟ قرباني، انساني است؛ درمانده، وامانده، عاجز، شكست خورده، نابود شده، بدبخت، آسيب ديده، رنج كشيده، درد ديده و در يك كلام كولهباري از بدبختيهاي عالم را بر دوش دارد. چنين كسي، نگاهش به دنيا منفي و احساساش مملو از تيره گي و نااميدي است.
تا رخت قرباني را از تن به در نكنيم و خود را از چارچوبهاي افكار پوسيده گذشته، رها نسازیم، قادر به تغییر الگوی ذهنیمان نخواهیم بود. ساعاتي را كه در طول روز به خشمگين بودن، احساس گناه كردن، سرزنش خود و ديگران و قضاوتهاي نابه جا ميپردازيم، حقیقتی حيرتآور است (يك روز حواستان را جمع كنيد، آنوقت متوجه ميشويد چه فكرهاي احمقانه و پوچي به ذهنتان ميآيد) خشم، ترس و اضطراب مثل موريانه به جان و روان ما ميافتند و پايههاي مثبتانديشي را ميخورند. بايد به مقابله با اين سه آفت برخيزيم (نميتوان ريشه آنها را خشكاند، اما ميتوان تعديلشان كرد).
بسياري از انسانها بدون آنكه متوجه شوند، هر روز مقدار زيادي افكار خشمآلود و تهاجمي را در ذهن خود پرورش ميدهند. اين افكار منفي همانند بومرنگ (وسيله شكار مخصوص به بوميان استراليايي كه وقتي پرتاب ميكنند بعد از برخورد با هدف دوباره به شكارچي برميگردد و به شكل گونيا است) به خود شخص آسيب ميزند و احساس بدبختي و نكبت را در او تقويت ميكند. وقتي انسان تشخيص دهد كه چنين افكاري به وي صدمه ميرساند و فاقد ارزش است، شايد به خود آيد تا انديشههاي مثبت و سرشار از عشق و بخشش را جايگزين آنها نمايد.
همه ما هر روز در خيابانهاي مختلف رفت و آمد ميكنيم. ميتوانيم جوي آب، كف پيادهرو، حرکت ماشينها، خرابی آسفالتها را نگاه كنيم، يا شاخههاي درختها، آسمان و ويترين لوكس مغازهها را. بستگي دارد كجا را ببينيم. ميتوانيم به غُرغُرها و نق زدنهاي عادي برخي آدمها گوش بدهيم يا به يك موسيقي خوب يا نغمه گنجشكها به هنگام طلوع و غروب آفتاب. به هرچه بيانديشم همان را ميبينيم. دنيا همان را كه ميخواهيم به ما ميدهد؛ در واقع افكار خشمآلود و تهي از عشق، دنيايي سرشار از روابط خشن و بيعاطفه را انعكاس ميدهد.
اگر از قلب ما امواج عشق و آرامش به بيرون ساطع شود، به یقین روابطي آميخته با مهر و محبت و دوستي و صفا ميآفريند. وقتي دريابيم كه با انتخاب درست افكار، حس بخت ياري دست خودمان است، افسوس خواهيم خورد كه چه سادهلوحانه درگذشته قرباني انديشههاي پوچ و منفي و تلخ بودهايم. ميتوان ذهن را به گونهاي بازآموزي نمود كه فقط عناصر عشق و آرامش در آن جاي داشته باشد و به طور دایم امواج مهرآميز و مثبت منتشر كند.