جریان ذهنی
یکی از بایدهای زندگی فردی، توانایی است که به آن تسلط بر ذهن میگویند؛ یعنی همانطور که قادريم هر لحظه دست خود را تکان دهيم یا حرکتش را متوقف کنيم، باید بتوانيم فعالیت جاری در ذهن را نیز مهار کنیم؛ به عبارتی موضوع خاصی را در زمانی معین و با اختیار به صحنه ذهن آورده و پس از مدتی مشخص- که کار با آن فکر یا موضوع تمام شد- آنرا از ذهن خارج کنيم، و به همین ترتیب موضوع بعدی را انتخاب کرده و به ذهن فرا خوانيم؛ هرگاه اینکار بتواند لحظه به لحظه توسط ما انجام شود و ادامه یابد، يعني به توانایی مراقبه ذهن، دست یافتهايم.
بسیاری از ما این مهارت را نداریم یا متوجه آن نبودهایم که چنین مهارتی را میتوان کسب کرد؛ در نتیجه افکار مختلف و متنوعی به صورت تصادفی به ذهن ما میآیند و میروند، به خصوص اوقاتی که فشار روانی داریم. اگر بر ذهنمان مسلط باشيم، افکار نادرست را در بدو ورود متوقف ميكنيم و فکری دیگر را جایگزین آن مينماييم. تصور کنید كه صحنه ذهن مثل یک دستگاه ويديو است؛ اگر در آن فیلم ترسناک قرار دهیم، ميترسيم، اما اگر یک فیلم خندهدار بگذاریم از دیدنش لذت خواهیم برد.
اول اینکه قرار نیست به سراغ افکار بد، غلط و منفی برويم، در ثانی قرار است اگر ناآگاهانه این نوع افکار به سراغمان آمد، آگاهانه دکمه Stop (ایست)را بزنیم و فیلم دیگری که خوب و مثبت است را جایگزین آن کنیم. فیلم بعدی میتواند یک فکر دوست داشتنی باشد.
فکر بد، حس بد میدهد و احساس بد باعث بروز خشم در ما میشود؛ به همین سادگی. لازم نیست متخصص روانشناس باشیم تا بفهميم که فکر بد، احساس بد و فکر خوب، احساس خوب ایجاد میکند. کسی که به افکار بد خود ادامه میدهد، خود را شکنجه ميکند؛ مثل اینکه من تصمیم بگیرم سوزنی را در دستم فرو کنم، مسلم است که احساس درد خواهم کرد.
چهارچوب ذهنی هر کس در اثر تجارب قبلی شکل گرفته است. گاهی اوقات برایمان فرصتها و امکاناتی به وجود میآید که با استفاده از آنها میتوانیم زندگی خود را دگرگون کنیم. اگر از چهارچوب ذهنی خود خارج شویم؛ متوجه میگردیم که بسیاری از گرفتاریها و مشکلات زندگی، در واقع فرصتهایی استثنایی هستند که برایمان پیش آمده. در دنیا هیچ چیزی به خودی خود دارای معنی نیست، بلکه درک، احساسات، رفتار و واکنشهای ما به آنها معنا میدهند. هر احساسی فقط در زمینه و چهارچوب خاصی معنی پیدا میکند، به بیانی:
ما وقایع را برحسب تجارب قبلی خود تفسیر میکنیم. در بسیاری از اوقات، اگر چهارچوب عادات را کنار بگذاریم، پی به روشهای تازهتری میبریم. باید توجه داشته باشیم که ادراک و تصورات، اموری ایجادی و انتزاعی هستند. یعنی اگر چیزی را نامطلوب و زیان بخش میدانیم در اثر پیامی است که درگذشته به ذهن دادهایم و براساس آن برخی موضوعات را واقعی میانگاریم. اگر چهارچوبهای ذهنی خود را عوض کنیم و از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنیم، میتوانیم عکسالعمل دیگری نشان دهیم. تغییر تصورات و ادراک بلافاصله روحیات و رفتار را عوض میکند. موضوع بازسازی چهارچوب ذهنی نیر همین است.
در اصل ما دنیا را آن چنان که هست نمیبینیم، زیرا ماهیت امور از نقطه نظرهای گوناگون قابل تفسیر است، بلکه نقشهها و تصوراتی که در ذهن داریم، دنیای ما را میسازند. بیشتر اوقات تجربیات قبلی توانایی ما را برای دیدن واقعیاتی که در اطراف ما میگذرند، محدود میسازند. با این وجود برای دیدن واقعیات راههای متعددی وجود دارد.
نکتهی دیگر بیکار بودن است. باید همیشه وقت خود را پرکنیم؛ چرا؟ چون روانشناسان میگویند: «نشخوار آدمی فکر است؛ یعنی همانگونه که حیواناتی مثل گاو و گوسفند در زمان استراحت غذایی را که در طول روز خوردهاند نشخوار میکنند، ما آدمها هم اینکار را درمورد وقایع زندگی خود و در صحنهی ذهن هنگام بیکاری انجام میدهیم».
بسیاری از مردم توجهی ندارند که به چه چیزهایی فکر میکنند. شاید کمی عجیب به نظر برسد، به طور معمول ما نمیدانیم که در ذهن چه میگذرد و از این مهمتر آنکه حتا نمیدانیم این افکار چه تأثیری بر ما و محیط اطرافمان میگذارند.
وقتی چیزی را با هوشیاری احساس کنیم، ذهن آنرا به قطعات معنادار زبانی تبدیل میکند که میتوان به این قطعات عبارت ((اندیشه)) را اطلاق کرد. این قطعات زبانی در ذهن شناور میشوند و ما با واژه فکر، آنها را برچسبدار میکنیم. این افکاری که در ذهن به وجود میآیند، از ادراک ما در گذشته نشات میگیرند؛ در حقيقت ما تعابیر مختلفی از واژههای متفاوت را در ذهن ذخيره شده داريم،كه قبلا با حواس اين مطالب مختلف را درک کرده ، به ذهن فرستادهایم. آموزشهای فرهنگی و برنامهریزیهای آموزشی در قالب فکر به ذهن سپرده میشود و همینطور تمام احساسات تبدیل به قطعات زبانی شده و به ذهن وارد میگردد؛ به همین دلیل میتوان گفت که اندیشه، یک مفهوم کاملا انتزاعی است.