سواد عاطفی
نوازش همچون مائدهای آسمانی است که تنها یک روز دوام دارد. ما هر روز به نوازش نیاز داریم. مردم عطش مزمنی به نوازش دارند که میتوان آن را با روشهای ساده تحلیل رفتار متقابل برطرف و آسیبها را ترمیم کرد. یكی از بهترین ظرفیتهای احساسی، در آموزش ابراز عشق، بحث نوازشها است، که سهم بزرگی در توسعهی همه جانبهی سواد عاطفی محسوب میشود.
اغلب افراد با احتکار پیامهای نوازشی و خست و سختگیری بیمورد، به مرور زمان دچار نوعی عطش نوازشی مزمن میشوند که بهشدت باعث محدود شدن تبادلات نوازشی آنها میشود. افرادی كه دچار كمبود مفرط نوازشی هستند، بهرغم همهی عوارض جانبی یا مسمومیت نوازشهای منفی، بازهم نادانسته در جستوجو و حتی پذیرش آن هستند. درحالیكه نیاز واقعی آنها به نوازشهای مثبت و امنیت حاصل از آن است. نوازشهای منفی، بهواسطه طبیعت نامطلوب خود، در مقایسه با محرومیت عاطفی و بیتفاوتی میتوانند دارای ارزش بقایی باشند. ازاینرو گاهی اشخاص خواستار آن میشوند.
بسیاری از افراد به خاطر عدم دریافت توجه کافی و پیام های درست در دوران کودکی چگونگی ابراز نوازش و محبت و تایید دیگران را بلد نیستند، که این امر اغلب میتواند به عنوان یک مشکل در روابط زوجهای جوان بروز نماید. ازاینرو نیاز به کسب سواد عاطفی موضوعی جدی در بحث تحلیل رفتار متقابل میباشد. روش نوازش محور سواد عاطفی، روش تبادلی را عرضه میكند كه به كاهش آثار مُضر بازیها و پیشنویس های ذهنی كمك میكند.
اهمیت نوازش
کسانی که به امید یافتن فرصتهای بهتر برای زندگی دست به مهاجرت میزنند، معمولا از یک موضوع مهم و حیاتی زندگی خود غافل میشوند و آن بریدن از همه روابطی است که هویتشان را تعیین و از آنها نوازش دریافت میکنند. همین نکته به ظاهر بیاهمیت خیلیها را دچار سردرگمی احساسی، غربت، افسردگی، گمگشتگی و بیگانگی از خود میکند. مسئله مهم برای هر انسانی این است که درمحیط زندگی خود چه مقدار نوازش از دیگران دریافت میکند. یعنی از مجموع روابطش با انسانهای دیگر چه اندازه تایید و نوازش کسب مینماید.
به قول اریک برن: «نسبت روابط ما با نوازش مثل نسبت انبار گندم است به نان، یعنی یک ذخیره تضمین شده». حلقه روابط اجتماعی ما، سطح و عمق ارتباطات و نقشهای متفاوتی که در جامعه بر عهده داریم مقدار و میزان دریافت نوازش را تعیین میکند. بیشتر افراد به نوازشهای خاصی عادت کردهاند که به خاطر تکراری بودن ممکن است آنها را کمارزش یا بیارزش بدانیم. در این صورت ممکن است مایل باشیم نوازشهای دیگری بگیریم که به ندرت دریافت میکنیم.
نوازش دیگران
در تعاملات اجتماعی روزمره افراد بسته به جایگاه، نوع و سطح رابطهای که با ما دارند، به عنوان یک انسان نیازمند توجه، تایید و نوازش گرفتن از جانب ما هستند. به بیانی روشنتر این وظیفه انسانی ماست که برای تلطیف روابط به نوازش افراد توجه کنیم. نوازش میتواند؛ کلامی یا غیرکلامی (رفتاری) و مثبت و منفی باشد. بعضی نوازشهای غیرکلامی مثل لبخند و تبسم (مثبت) و بعضی دیگر مانند؛ اخم کردن نوازش (منفی) هستند. صدا زدن نام افراد و احوالپرسی نوعی نوازش کلامی مثبت است. به طور خلاصه نوازش عبارت است از:
حرفهای تاییدکننده، ستایش، تحسین، تشویق، لبخند و تبسم، دست دادن، برشانه زدن، سر یا دست تکان دادن، پذیرایی(استکان چای)، بازکردن درب، تعارف، سلام و علیک، فرستادن پیامک، تایید با نگاه، با زبان بدن، اهمیت دادن به افراد و…
خورشید باش آفتاب ببار
نوازش روابط را تلطيف و احساس خوشايندي در اطرافيان ايجاد ميکند، و آدمها را با ما موافق ميکند وقتي نوازش ميدهيم(انرژی مثبت ميدهيم) دیگران احساس شادی کرده و سرشار از حس مثبت میشوند. اگر کسی به ما بگويد: «چقدر آدم خوبي هستيم» احساس خوبي به ما دست ميدهد. اگر کسی ما حرف بدي بگويد: «شما دائم اعصاب مرا خرد ميکنيد». ممگن چند روز ما را درگير کند.
ولی مشکل این است که اغلب ما انسانها به سمت اتفاقات منفي و جذب مسائل تلخ، بيشتر از مثبت گرایش داریم. ولي میتوانیم با تمرين هردو را به تساوي برسانيم. یعنی بديها و خوبيها را به اندازه يکديگر ببينم. اگر قرار باشد من در روابطم نوازش بدهم، کنشها و دريافتها و معناهاي زندگيام پر رنگتر میشود. ما همیشه میتوانیم نوازش بدهیم. مهم نیست که چقدر زیرا که آنها (نوازش) هرگز تمام نمیشوند. از طرفی هر وقت هم که نوازش میخواهیم، آزادانه باید آن را طلب کنیم. اگر نوازش و تایید دیگران را دوست نداریم بهتر است نپذیریم. درحقیقت همه برای زنده ماندن به نوازش نیاز داشته و باید تایید بشوند و همینطور دیگران را نوازش بدهند. نوازش و تایید مثل پوشش گرم و نرمی است که به فرد احساس وجود و معنی میدهد.
الگوهای ذهنی
اعمال انسان براساس الگوهای ذهنی اوست. الگوهای ذهنی ریشه هایی عمیق در ناخودآگاه دارد. اغلب افراد نیز اصلاً به برخی از الگوهای ذهنیشان پی نمیبرند. یکی از ویژگیهای الگوهای ذهنی این است که سریع شکل میگیرد اما دیر از بین میرود. شناخت و آگاهی به انسان کمک میکند تا متوجه شود ریشه بسیاری از مشکلات او در الگوها و چارچوبهای ذهنیاش است، و اگر بتواند دست به تغییر این الگوها بزند درحقیقت میتواند خودش را از فلاکت و بدبختی نجات دهد. بیشتر ما دوران کودکی را با احساساتی تکه تکه شده از بار گناه پشت سر میگذاریم و همواره کوله باری از خشم و ترس و اضطراب را با خود این طرف و آن طرف میکشیم.
«بکن و نکنها، برو و نروها، بشین و ساکت شوها، مواظب باش ها، بپا جلوی دیگران آبروت نرها، لولو میاد میخوردت ها»، و امثالهم حاصل دوران کودکی است که الگوهای ذهنی یا بهتر بگوییم چارچوبهای ذهنی ما را شکل میدهند. بیشتر ما در چارچوب های ذهنی دوران کودکی خود اسیر شده و نمیدانیم چطور خود را از آن برهانیم. یعنی همان سرزنشهایی که از محیط پیرامون (پدر و مادر و…) به ما وارد میشد، حال ناخواسته خودمان به خودمان وارد میسازیم و گره بر گره های کلاف درهم پیچیده ذهنمان می افزاییم.
الگوی ذهنی همان چارچوبی است که افکار انسان را محدود میکند. برای آنکه ادراک و خلاقیت به خارج از این چارچوب راه پیدا کند، باید راهی را برای تغییر این الگوهای ذهنی پیدا نمود. انسان به چیزی توجه میکند که برایش مهم و ارزشمند است. ممکن است چیزهایی را ببینیم و به یاد بیاوریم که برای دیگران مهم نباشد. اگر از پشت عینکی قرمز به جهان نگاه کنیم. احتمالاً هر چیزی که میبینیم، ته مایه ای از رنگ قرمز دارد. هیچ چیزی ارزشش به اندازه یک ذهن باز نیست
تغییر الگوهای ذهنی
برای موفقیت در زندگی به یک تغییر و ارتقاء ذهنی نیاز داریم. بعضی از تغییرات چهارچوبهای ذهنی بدون تلاش و توجه ما اتفاق می افتد؛ مانند زمانی که از یک مقطع تحصیلی به مقطع بعدی میرویم، یا در یک رشته ورزشی مهارت پیدا میکنیم، یا زمانی که وارد دنیای تجارت میشویم مسلما یک تاجر نمیتواند مثل یک محصل فکر کند. برای اینکه دغدغه های ذهنی و اهداف متفاوتی را دنبال کند و به همین ترتیب بسیاری از تغییرات چهارچوبهای ذهنی به صورت خودکار در زندگی روزمره، به مرور زمان ایجاد میشود.
اما گاهی باید خودمان چهارچوبها را تغییر دهیم. مثل زمانی که میخواهیم تصمیم گیری کنیم که آیا راهی را که اکثر مردم میروند دنبال کنیم یا راه جدیدی انتخاب کنیم. ازاینرو اگر میخواهیم مرد یا زن موفقی باشیم، متفاوت از سطح عادی جامعه قبل از هر چیز به چهارچوب ذهنی جدید نیاز داریم. تغییر و گسترش چهارچوبهای ذهنی یک پیش شرط اولیه دارد. ذهن مانند یک دفترچه پر از صفحات پر و خالی است، که هر روز خاطرات، ادراکات، احساسات و تصمیمات خود را در آن مینویسیم و تصمیمات جدید خود را براساس آنچه که قبلا در این دفترچه نوشته ایم؛ میگیریم.
برای تغییر قطعا به یک صفحه خالی از یک دفترچه ذهنی نیاز داریم تا اطلاعات جدید چهارچوب ذهنی جدید و دستورالعمل های عملی چهارچوب ذهنی جدید را در آن یادداشت کنیم و سپس میتوانیم براساس این چهارچوب تازه تصمیمات جدی بگیریم و متفاوت از گذشته عمل کنیم. نکته این است؛ هر چیزی که تا امروز دراین دفترچه نوشته شده برای ما صحیح است؛ چون براساس آن نوشته ها سالها زندگی کرده ایم.
بشر میتواند با اصلاح ذهن خود زندگیاش را تغییر دهد
قطعا تغییر یک شبه و با خواندن چند مقاله و شنیدن یک سخنرانی رخ نمیدهد. تغییر احتیاج به زمان، حوصله، پشتکار، تمرین و مربی دارد. شبیه یاد گرفتن یک مهارت ورزشی (مثلا کاراته). ساده ترین دستور این است که همانطور که هر غذایی را نمیخوریم، چون ممکن است مریض شویم، پس به هر چیزی هم نباید فکر کنیم، چون اسباب افسردگی ما را فراهم میکند.
دردنيا هيچ چيز به خودي خود داراي معني نيست، بلکه احساسات، رفتار و واکنشهاي ما نسبت به هرچيز، بستگي به نحوهی ادراک و تصور ما از آن دارد. هر علامت حسي فقط در زمينه و چهارچوب خاصي درک ميشود و معني پيدا ميکند. ما وقايع را برحسب تجربيات قبلي خود تفسير ميکنيم. در بسياري از اوقات، اگر اين چهارچوبهاي عادتي را کنار بگذاريم، متوجه شيوههاي تازهتري براي زندگي خود ميشويم. بايد به اين نکته توجه کنيم که ادراکات و تصورات، اموري اکتسابي هستند.
يعني اگر چيزي را نامطلوب و زيانبخش ميدانيم در اثر پيامهایي است که پیش نویس های ذهن تولید میکند، حالاتي در ما ايجاد ميشود که آنها را واقعي مي انگاريم. اگر چهارچوبهاي ذهني خود را تغییر و از زاويهی ديگري به موضوع نگاه کنيم، ميتوانيم عکس العمل ديگري داشته باشيم. ميتوان تصورات و ادراکات را تغيير داد و درنتیجه روحيات و رفتار را هم عوض نمود. موضوع بازسازي چهارچوبهاي ذهني جز اين نيست.
کودکان از بدو تولد به کمک فعالیت های خود، بازی و… بر اثر کنش و واکنش متقابل با محیط؛ الگوهایی ذهنی یا ساختارهای شناختی منحصر به خودشان تشکیل میدهند. این الگوهای ذهنی به او اجازه میدهد که با محیط سازگار شود. ازاینرو کودک به کمک تجاربی که کسب میکند، درباره دنیا، روابط، آدمها و… ممکن است نظریه هایی بسازد یا در آنها تجدید نظر کند. انسان به این شکل تجارب، خاطرات، وقایع و چارچوب ذهنی اش را به دست می آورد، و براساس آنها (در آن چارچوب) اطلاعات جدید را تفسیر و حل میکند.
پس چارچوب ذهنی حاصل مجموعه ای از خاطرات، هیجانها، احساسات عینی و شناخت مثبت یا نفی است که بر محور درون مایه ها و تجارب شهودی دوران کودکی نظیر؛ رهاشدگی، بدرفتاری، غفلت، طرد، بیمهری، خشونت، ناکامی، سرزنش، یا تایید، محبت، توجه، امید، نوازش، خوشبینی و… میباشد. بیولوژی چارچوب ذهنی را میتوان اینگونه بیان کرد؛ وقتی فرد با محرکهایی روبرو میشود که یادآور وقایع دوران کودکی او هستند و در شکل گیری الگوها و چارچوب ذهنی نقش داشته اند، هیجانها و احساسات جسمی همراه با آن وقایع به طور ناخودآگاه فعال میشوند. در واقع پیشنویس های ذهنی، مرکز ثقل چارچوبهای ذهن هستند. چارچوبهای ذهنی انسان در یک فرایند طولانی قابل تغییراند، نمیتوان انتظار داشت بعد از یک شب، یک هفته، رفتار یا نوع نگاهمان متحول شود. تغییر عادتهای ما نیازمند دگرگونیهای دیگری است.