بزهکاری نوجوانان
عناصر متعددی در جامعه پذیری، ارتقاء سطح روابط عاطفی، مدیریت رفتار، تخریب عاطفی، سرخوردگی و امثالهم نقش دارند. درحقیقت ویژگی های تخریبی و منفی خانواده نقش موثری در بروز بزهکاری جوانان دارد. متغیرهای مختلفی در خانواده، به عنوان یکی از کارگزاران جامعه پذیری رفتار جوانان، دخیل هستند نظیر؛ روابط فرزند و والدین، تقلید و الگوبرداری از رفتار خانوادگی، انضباط اقتصادی، تربیت اجتماعی و…
پژوهشها نشان میدهد افزایش الگوبرداری جوانان از والدین و گذراندن بیشتر اوقات فراغت با خانواده، گرایش به بزهکاری را کاهش میدهد. مطالعات دیگری که به موضوع خانواده و بزهکاری نوجوانان پرداخته؛ تضادهای زناشویی، گسیختگی و نظارت ضعیف والدین را بر تمایل جوانان به بزهکاری موثر دانسته است.
بزهکاری میتواند در اثر خطاهای خانواده هایی باشد که قادر به یاد دادن ارزش ها، هنجارها و مناسبات صحیح به فرزندان خود نبودهاند. نگرانی ها و نیازهای ارضا نشده در افراد عادی و بزهکار شبیه به هم است و تنها روش های آموخته شده در چگونگی واکنش به این نگرانی ها و محرک ها در آنان متفاوت است.
طلاق هم یکی از عوامل مهم در بروز بزهکاری است، هنگامی که فرزند پدر یا مادر خود را در اثر طلاق از دست میدهد، در حقیقت مراقبت، سرپرستی، مدیریت و راهنمایی های او را نیز از دست خواهد داد (به خصوص مادر). خانواده های تک والدی قادر نیستند الگوهای مناسبی برای فرزندان باشند، درنتیجه فرآیند جامعه پذیری فرزند با مشکل مواجه خواهد شد. زیرا بی ثباتی در نظام خانواده موجب کاهش سطح روابط فرزندان با پدر یا مادر خود میشود و زمینه را برای رفتار بزهکارانه در آنان فراهم میسازد.
پژوهشهای اجتماعی نشان داده؛ نوجوانانی بیشتر رفتار بزهکارانه را، به طور معنی دار، تکرار کردهاند که فقط با پدرشان زندگی میکنند، در مقایسه آنهایی که با مادرشان زندگی میکردند از وضعیتی به مراتب بهتر برخوردار بودهاند. همچنین فقدان مادر یکی از عوامل موثر در رفتار بزهکارانه در میان دختران است. یعنی طلاق و متلاشی شدن، بیثباتی و تزلزل خانواده یا فقدان یکی از والدین بر بزهکاری جوانان تاثیری مستقیم دارد.
کلیه این مطالعات نشان دهنده اهمیت نقش پدر و مادر در پرورش عاطفی و اجتماعی جوانان است و بی ثباتی و از هم پاشیدگی خانوادگی، فقدان پدر یا مادر یا هر دو به علت مرگ، طلاق و غیره زمینه ساز بزهکاری جوانان است. در حقیقت وجود پدر و مادر در خانواده به عنوان یک سرمایه اجتماعی محسوب میگردد.
از طرفی دیگر مشکلات متعدد در خانواده، شکاف بین جوانان و والدین را بهوجود میآورد که در جای خود بر بزهکاری جوانان بیتاثیر نیست. شکاف و اختلاف نسل فقط فاصله سنی فرزندان با والدین نیست، بلکه در برگیرنده جدایی در ارزش ها و هنجارهای فرهنگی دو نسل است که به بیگانه شدن فرزندان از والدین منتهی میشود، که خود موجب تولید خرده فرهنگ جوانی به همراه گسترش لذت گرایی و بی مسوولیتی در بین جوانان جامعه میگردد، و آنان را به ارتکاب اعمال نابهنجار خلاف قانون بر میان گیزد.
اغلب والدین نمیتوانند روش های تربیتی سنتی را تغییر دهند و محیط خانوادگی مساعد، بانشاط و دلپذیری برای فرزندان خود فراهم سازند. مجموعه این تحولات، مشکلات شکاف نسل را برای جوانان فراهم میسازد که به نافرمانی، اعتراض و طغیان در مقابل والدین منتهی میگردد و شرایط آنان را در ارتکاب به رفتار بزهکارانه آسیب پذیر میسازد.
چون اغلب جوانان پیرو احساسات و آرزوهای خود هستند، ازاینرو معنای زندگی را در لذتجویی و تعلقات مادی میدانند. چنین نگرش هایی احتمالا به وقوع رفتارهای خشونت آمیز، طغیان و شورش و دیگر اعمال بزهکارانه کمک میکند. جامعهشناسان معتقدند در بروز بزهکاری عوامل فرهنگی مهمتر از اقتصادی هستند، ولی از آنجایی که عوامل فرهنگی دیر بازده و مسائل اقتصادی زودبازده هستند، در نتیجه نقش مشکلات مالی و مادی پررنگتر به نظر میرسند.
سلامت سرمایه اجتماعی با بزهکاری جوانان رابطه ای بامعنی دارد. اکثر والدینِ جوانان بزهکار در برخورد با رفتارهای نابهنجار فرزندان خود از مهارت کافی برخوردار نیستند. مثلا اگر بهطور اتفاقی در خیابان فرزند ۱۸ سالهشان را در حال کشیدن سیگار ببینند، اغلب واکنشی انفجاری و تخریبی از خود نشان میدهند.
حتی در مواردی برخورد والدین با فرزندانشان در گرایش آنان به بزهکاری نقش مستقیمی دارد. اگر پدر عمده وقت خود را خارج از خانه، و بهدنبال کار سپری کند و کمتر با فرزندان وقت بگذراند، خلا حضور او، بهخصوص پسران را، از نظام حمایتی پدر در یافتن هویت مردانه محروم میسازد. گاه تعارضات درونی نوجوانان پسر آنان را به سوی رفتار بزهکارانه میکشاند. برخی جوانان با بزهکاری به دنبال اثبات نقش مردانه و فرادستی خود در برابر زنان و دختران هستند.
توجه به تربیت فرزندان توسط والدینی که به اصول اخلاقی مناسب پایبندند بدون تحقیر و سرزنش و مقایسه و با نظارتی هر چند دورادور بر آنان و بذل محبت روزانه به شیوههای مختلف و کمک به کسب مهارت های زندگی با توسل به فنون حل مساله میتواند از گرایش نوجوانان به بزهکاری پیشگیری کند.
جوانانی که بهاندازه کافی آموزش مهارت های زندگی در مبادی مختلف و مناسبات اجتماعی ندیده اند و دائما توسط والدین از پذیرش نقش های اجتماعی منع شده یا در اثر تخریب شخصیت توانایی برآورده ساختن خواسته ها و نیازهای خود را ندارند، به یقین هویت منفی پیدا میکنند. رفتار بزهکارانه درحقیقت نوعی تلاش برای ایجاد هویت است، اگرچه منفی.
روابط والدین با یکدیگر و با فرزندان در پرورش عاطفی و اجتماعی جوانان نقش موثری دارد، و در مقابل ناسازگاری زناشویی والدین میتواند زمینهی گرایش فرزندان به بزهکاری را فراهم سازد. از طرف دیگر، سازگاری والدین و روابط منطقی و محبت آمیز بین والدین و فرزندان نه تنها بهوحدت خانوادگی می انجامد بلکه احتمال گرایش جوانان به بزهکاری را نیز محدود میسازد.
بیشتر جوانان بزهکار با والدین خود تعارضات و اختلافات آشکار داشته، و والدینشان به سختی با آنان ارتباط برقرار میکنند. در جاییکه تعامل آنان با دوستانشان به سهولت انجام میگیرد. ازاینرو میتوان مدعی شد؛ ارتباط بین بزهکاری جوانان و روابط خانوادگی با شاخص هایی نظیر:
۱- میزان گذران اوقات فراغت فرزندان با والدین در مقایسه با گذران اوقات فراغت با دوستانشان.
۲- درد دل و در میان گذاشتن مسائل شخصی با والدین.
۳- در مجموع میزان ارتباط بین والدین و فرزندان.
که از اهمیت قابل توجهی برخوردارند اندازه گیری میشود.
در خانواده ایی که جوانان رفتار خشونت آمیز و تضادهای بیشمار والدین را تجربه میکنند، و در نتیجه کیفیت روابط فرزند و والدین پایین است، آشکارا گرایش جوانان به رفتار بزهکارانه بیشتر خواهد بود. برخی کارشناسان بر این باورند که احساس محرومیت مداوم جوانان در خانواده هایی با پایگاه اقتصادی – اجتماعی پایین، نبود شرایط مناسب زندگی و عدم ارضای مناسب و کافی نیازهای جوانان، به تاخیر انداختن کامیابی های روانی، ناتوانی والدین از ارائه پاداش های مناسب به رفتارهای بهنجار و… آنان را به سمت بزهکاری سوق میدهد. این نظریه موقعیت شغلی، سطح تحصیلی و درآمد والدین را به عنوان شاخص های عمده پایگاه اقتصادی – اجتماعی خانواده در نظر گرفته و تاثیر این شاخص ها را بر بزهکاری جوانان نشان داده است.
ریشه اصلی انواع بزهکاری (خشونت، دزدی، فحشا، اعتیاد، شرارت و…) را میتوان در عوامل فرهنگی و ناکارآمدی نظام آموزشی و فرهنگی جامعه هم بیابیم. یعنی وقوع جرایم و بزهکاری به ویژه در سنین پایین از نبود همدلی در نظام آموزشی و فرهنگی جامعه ما شکل گرفته که خود سبب آسیبهای بسیار دیگری میگردد، و نتیجه آن هم چیزی نیست جز افزایش معضلات اجتماعی که روح جمعی را تحت تاثیر قرار میدهد و اثرات آن سالهای سال بر روان افراد و جامعه باقی میماند.