آموزههای ذهن:
بدبختی زندگی آدمها به خاطر منفیگرایی و منفیبافی است. همیشه جنگ سهمگینی بین تفکرات مثبت و منفی وجود داشته و متاسفانه اکثر اوقات نیز نیروهای منفی پیروز و در ذهن حکمفرما میشوند. گاهی اوقات وقتی به خودمان میآییم، متوجه میشویم که نه تنها جلوی تفکرات منفی را نتوانستهایم بگیریم، بلکه آنها موفق شدهاند همه زندگی ما را تسخیر کنند. ولی برعکس آن، افکار مثبت تأثیر بسیار خوبی بر ما دارد. اما چه کنیم تا مثبتنگری را در زندگی خود الگو سازیم؟
بیشتر وقتها افکار منفی به سراغمان میآیند. طبیعت ما چیزهای منفی را خیلی زودتر و راحتتر از افکار مثبت جذب میکند. انسان همواره در هراس از آینده و غم و افسوس گذشته است و از لحظه زنده و پویای اکنون غافل میماند و نیروی درونی خود را بیهوده از دست میدهد. با مقایسه اوضاع خودمان در آینده و گذشته است که دچار غم و غصه یا دلواپسی و نگرانی میشویم. اگر کسی یاد بگیرد ذهن از هم گسیختهاش را (که گویی کار آن مقایسه دایم وضعیتها و شرایط و مفاهیم و امور باهم است) زیر سلطه خود درآورد، دیگر دچار اندوه و نگرانی نخواهد شد؟ بیشتر ما آدمها چون ذهنی تربیت نشده داریم وقتی غذا میخوریم در حقیقت مشغول هرکاری هستیم جز غذا خوردن، بدین معنی که در حین غذا افکار و ذهنمان در حال ارزیابی اوضاع و احوال خودمان است تا لذت بردن از غذا و این موضوع به تمام لایهها و زوایای زندگیمان سرایت میکند و مانع میشود که از زندگی جاری لذت ببریم.
«همه انسانها دنیای واقعی را خارج از وجود خویش میدانند و زندگی را تماس داشتن با واقعیتهای بیرونی که پیرامونشان را احاطه کرده، آن هم از طریق تماسهای جسمی میدانند. انسان ترجیح میدهد به جای کشف اعماق پنهان درون خود به کاوش آسمانها و دریاها بپردازد. جهان هستی در حقیقت جای دیگری نیست و همیشه اینجا و اکنون بوده و با مکاشفه «اینجا و اکنون» درخویش میتوانیم دنیا را بشناسیم و زندگی را درک کنیم. اگر دنیای درون خود را کاوش نکنیم، به واقعیت هستی نیز پی نخواهیم برد». (هنر زندگی- ویلیام هارت)
آموزههای ذهن چیست؟
همه آدمها به دنبال آرامشاند. همه میخواهند زندگی شاد و آرامی داشته باشند و آن را حق خود میدانند. ولی با این وصف بسیاری از ما نمیتوانیم به شادمانی واقعی دست پیدا کنیم. گرچه تلاش بسیاری برای به چنگ آوردنش، مینماییم. ولی رد پای نارضایتی در جایجای زندگی ما وجود دارد و بارها، آن را و آشفتگی و عصبانیت و رنج را به فراوانی تجربه کردهایم، گویی اینها سادهتر در دسترسمان قرار میگیرند. انگار آلوده شدن فضای پیرامون زندگی هرکدام از ما به عناصر سرشار از غم و اندوه و پریشانی فراهم و آسانتر است تا مهیا شدن محیط زندگیمان به شادی و نشاط و بالندگی.
در اصل مشکل اساسی این است که ماهیت هر یک از رویدادهای فوق و روند چون و چرای آنها ناشی از بی خبری ماست. برای رهایی واقعی از بدبختیها و رنجها باید به بصیرت درونی رسید. باید راهی را پیدا کرد تا به واقعیت ماهیت وجودی خودمان که به رهایی از کشمکشهای ذهنی میانجامد، دست یابیم. همه چیز (چه خوب، چه بد) ریشه در درون ما (در ذهن) دارد. موضوع این است که آنگونه که انسانها در روند رشد اجتماعی و بزرگ شدن طبیعی تربیت و آموزش میبینند، ذهنشان تعلیم و تربیت نگرفته و در سیر تکاملی او جایی برای فرآیند آموزشی و پرورشی ندارد، از این جهت تمام ارزیابیها و سنجشهایی که در ذهن صورت میگیرد به نوعی خام و نپخته و تربیت نیافته است.
دنیای امروز که مهد پیشرفت و گسترش میباشد، نیازمند آموزش (مثل آموزههای ذهن) در تمام زمینههاست، حتی در چگونگی استفاده از نیروی بی نهایت ذهنی، نباید موضوع آموزش را فراموش کرد در غیراین صورت، انتظار زیادی نمیتوانیم داشته باشیم. روشهای گوناگون: مراقبه- مانترا- ویپاسانا- ذن- دامما- و امثالهم) که غالباً شیوههای شرقی تربیت و تعلیم ذهن و تسلط پیدا کردن بر آن هستند، روشهای آموزشی خوبي برای پالایش و پاک کردن ذهن از افکار مزاحم بوده و در دنیای امروز جای خود را کاملاً باز کردهاند. به خصوص از طریق یوگا و تا حدی هم هنرهای رزمی.