افراد منفینگر به طور معمول دایره افکار محدودی دارند و مدام به دور یک حلقه تدافعی میگردند و یک دایره تسلسل باطل برای خود ایجاد میکنند. آنها اغلب در مورد موقعیت، اطرافيان، خودشان و به طورکلی همه چیز منفی صحبت میکنند، همان حرفهای همیشگی را بارها و بارها تکرار میکنند. آنها انگشتانشان را آماده نگه داشتهاند تا مدام به سوي ديگران گرفته و آنها را مقصر قلمداد کرده و فراموش میکنند که بیشتر اوقات، خودشان مسوول تمام وقایعی هستند که برایشان اتفاق ميافتد، بعد هم متعجب ميشوند كه چرا هميشه ناراحت و پريشانند.
البته منظور این نیست که احساسات خود را ناديده بگيريم. اگر احساس بدی داشته باشیم، دچار منفیبافي ميشويم. اما بیشتر اوقات اشخاص و به خصوص افراد منفینگر، هیچگونه تسلطی بر روی احساسات آنی خود ندارند. خیلیها بر این باورند که به هرچیزی که فکر کرده ، بر روی آن تمرکز کنند، برایشان اتفاق میافتد و به حقیقت میپیوندد؛ يعني خيال، عینیت مييابد.
برای به دست آوردن چیزهای بهتر؛ تغيير طرز تفکر، اهميت ويژهاي دارد. یکی دیگر از موارد مهمی که در این زمینه باید به آن توجه داشته باشیم، قانون وجود چرخه در طبیعت است. افکار منفی موجب احساسات منفی میشوند و به دنبال آن اعمال منفی از افراد منفینگر سر میزند كه این امر سبب ایجاد شرایط منفی در وضعیت زندگی میشود و افکار منفیتری در ذهن افراد منفینگر پدید میآورد.
خبر خوشحال کننده این است که چرخه فوق در مورد افکار مثبت نیز مصداق دارد و از هر دو طرف میتوان به قضیه نگاه کرد؛ اینها همه ابزاری است که در اختیار داریم و به خودمان بستگی دارد که چگونه از آنها استفاده کنیم. تصور کنید که ذهن، یک برکه آب است؛ زمانی که در خواب عمیق و راحـتي هسـتیم، آب بـرکه، زلال و صـاف است، اما هنگامی که با زخمها و آسیبهای احساسی مواجه میشویم (يعني افكار منفي در آن جاري شوند)، در برکه، گرداب به وجود ميآيد و آب گل آلود ميشود.. اندیشه خودآگاه ما سطح برکه را میپوشاند و احساساتمان به عمق آن ميرود؛ هرگونه تغییر در اعماق برکه میتواند بر روی آبهای سطحی نیز تأثیرگذارد و بالعکس.
اما جریانی که برای بیشتر افراد، به ویژه افراد منفینگر اتفاق، میافتد به این شرح است: یک نفر تصمیم میگیرد که دامنه افکار و به طورکلی زندگی خود را مثبت کند، اما بازهم احساس خوبی به او دست نمیدهد؛ چون فرد در مراحل ابتدایی تغییرات درونی قرار دارد؛ ممکن است دچار تضادهایی شده، یک سری تغییرات ازسطح به عمق به او تحمیل گردد؛ در این حالت اعماق وجودش (عمق بركه) به طور ناخودآگاه سعی میکند تا به مخالفت برخيزد و عنان امور را به دست گیرد.(به همین دلیل مراحل ابتدایی تغییر افکار از اهمیت بیشتری برخوردار است).
شاید در نگاه اول انجام دادن اینکار کمی دشوار به نظر برسد، اما اینطور نیست؛ فقط کمی زمان میخواهد و قدری تلاش. در ابتدا نوعی فیلتر وجود دارد که اجازه نمیدهد افکار مثبت به سطوح درونی نفوذ کنند؛ به همین دلیل روند تغییر افکار شخصی نیازمند زمان بیشتری است. زمانیکه روی افکار مثبت پا فشاری کنیم، سطوح زیرین ابتدا آرام شده، بعد متوقف میشوند و در نهایت مطابق خواسته ما تغییر پیدا میکنند؛ از آن پس میتوانیم شاهد احساسات مثبت خود باشیم.
در این موقعیت نه تنها خوب فکر میکنیم، بلکه احساس خوبی هم به ما دست میدهد و زمانی هم که فکر منفی به ذهن راه یابد به سرعت راه خروج را پیدا کرده، تأثیر کمتری بر ما میگذارد. اما به راستی چرا باید چنین کاری را انجام دهیم؟ چرا باید مراقب افکار خود باشیم؟ چرا باید شیوه اندیشیدن را تغییر دهیم؟
اگر بخواهم خیلی راحت پاسخ دهم، باید بگویم دوست دارید خوشحال باشید؟ چگونه میتوانیم خوشحال باشیم؟ درحالیکه هر لحظه یک فکر منفی به سوی ذهن ما روانه میگردد؟ آیا درحالی که افکار منفی، سرزنشگر و ناراحت کننده عنان ذهن ما را به دست میگیرند، میتوان انتظار شادکامی داشت؟ اگر میخواهیم خوشحال باشیم بايد طرز تفکر خود را تغییر دهیم و از افراد منفینگر دوری کنیم.