اگر دقت کنیم پیرامون خود افراد منفیباف زیادی میبینیم که با افکار و گفتارشان باعث تضعیف روحیهی ما میشوند، بهتر است تا حد امکان از همنشین شدن با چنین اشخاصی پرهیز کنیم؛ چون به مرور زمان، منفیگویی هم عادت ما میگردد. مردميكه به افکارمنفی بها میدهند و در صحبتهای خود مدام از سختیکار، نداشتن استراحت، کمخوابیهای شبانه، و خيلي چيزهاي ديگر گله میکنند، همین امر بر آنها تاثیر منفی بیشتری میگذارد كه به مراتب خستگی و ناامیدیشان را افزايش میدهد.
مطمئن باشید اطرافیان هیچ علاقهای به شنیدن سخنان منفی ما ندارند؛ پس چرا به جای سخنان منفی، در مورد جنبههای مثبت زندگی و فعاليتهاي مفيدي كه داريم صحبت نکنیم؛ شنیدن آنها میتواند برای دیگران نیز جالب توجه باشد. بعضی از این منفیبافها آنقدر فضای ذهنشان آلوده شده که دیگر باور به فرضیهی دستهای پنهان توطئه دارند و هر اتفاقی را به ارباب توطئه ربط میدهند حتا رویدادهای خوب را که حتما کلکی درکار است (تئوری داییجان ناپلئونی).
بهتر نیست بهجای اینکه فقط به مشکلات، بیعدالتیها، گرانی و تورم، مسایل سياسي، ناهنجاريهاي اجتماعي، گرفتاريهاي شغلي و هزاران موضوع منفی دیگر فكر کنیم و همین حرفها را هم به دیگران بزنیم، اوقاتي را كه در زندگي، کارها درست و خوب پیش رفتهاند، داشتههایی که از آنها برخورداریم و… را بهياد آوريم و درعوض گله و شکایت از زمين و زمان، از اتفاقات جالبی که برایمان افتاده است؛ سفرهايي كه رفتهايم و تجارب شيرينمان صحبت کنیم؟ نکته مهم این است که آدمهای موفق با تئوری داییجان ناپلئونی و منفیبینی و بدبینی نمیتوانند از پلههای ترقی بالا روند.
اكثر ما با تئوری داییجان ناپلئونی فقط بديها و سختيها را ميبينيم، یا غصهی مسایلی را ميخوريم كه هیچ ارزشی ندارند. نسخهی رايج جامعه از آن كساني است كه فقط از بدبختيها دم ميزنند. اگر به تمام روزهاي زندگیمان فکرکرده و آنها را مرور کنیم، در مييابيم که: لحظات خوشآیند و لذتبخش زندگی بيشتر از وقايع بد بودهاند؛ خوشبختي نتیجهی به دست آوردن نداشتهها نیست؛ بلکه درك و قدرداني از داشتهها است. پس چرا به جای فکر کردن به دقايق شاد و زیبای عمر، به سختيها ميانديشيم؟
افکار منفی میتواند یک روز سفید را خاکستری یا حتا سیاه نشان دهد و افکار مثبت، یک روز خاکستری را زیبا و سفید کند. نباید اجازه دهیم افکار منفی دیگران بر ما تاثیر گذاشته، و روحیهمان را تضعیف نماید. ميتوان با گفتار و كردار خود، مثبتاندیشي را به دیگران منتقل کرد و به آنها آموخت که افکارمنفیشان را کنار اندیشههای مثبت جایگزین آن کنند. با اینکار، هم به اطرافیان کمک میکنیم و هم روحیهی مثبتاندیشی خودمان تقویت ميشود.
هر زمان حادثهی ناراحت کنندهای در زندگی پیشآمد، به جای یأس و نگرانی، آن را به فال نیک بگيريم؛ شايد راه دیگری برای سعادت ما گشوده شده كه باید پیدايش کرد. در این صورت از اسارت تئوری داییجان ناپلئونی نیز آزاد میشویم.
شاید حق با شما باشه و درست بگید ولی خب سخته از افکار منفی دور شدن و به سفیدی روی آوردن.