فرزندان
غالبا مردم روحیه کودکان را نمیشناسند و با افکار و رفتار غلط فرزندان خود را بد تربیت میکنند. مشکل از اینجا آغاز میشود که اغلب فراموش میکنیم فرزند ما کودکی است به دنبال کشف و یافتن و آموختن. روسو در کتاب امیل میگوید: «این اشخاص (منظور والدین) همیشه در کودکان خصوصیات بزرگسالان را جستجو مینمایند و هیچ فکر نمیکنند که طفل قبل از این که بالغ شود چه روحیهای دارد.»
نوزاد هنگام تولد موجودی تربیت نشده و گِلی خام است (سوای استعدادها و سوابق ژنتیک) او از بدو تولد یعنی هنگام ورود به دنیا و روبرو شدن با نور، صدا، سرما، نیروی جاذبه، جدایی از مادر و… احساسات مخرب ترس و اضطراب را تجربه میکند، و در مسیر بزرگ شدن در میان هزاران پیام؛ باید و نباید و بکن و نکن، الزامات، خرافات، عقاید، قوانین و… تبدیل به انسانی با کارکردهایی خاص از نظر اجتماعی میگردد. به تعبیر روسو نهال وجود انسان در میان معبر زندگی به واسطه تنه زدنهای مکرر عابران کم کم نابود میگردد، یعنی طبیعت را در او خفه خواهند کرد.
مسئله مهم این است که انسان نادان به دنیا میآید و به دنبال مرآوده و حشر و نشر با دنیای اطراف و محیط زندگی فهم و شعور کسب میکند. چارچوبهای ذهنی هر انسانی نیز به همین صورت شکل میگیرند، که والدین نقشی اساسی و زیربنایی در ساختار فکری انسان بازی میکنند. درنتیجه اگر والدین از آموزش کافی و آگاهی لازم برای تربیت فرزندان برخوردار نباشند، موجبات تخریب و تضعیف او را فراهم میسازند.
انسان در دوران کودکی تحت مراودات خود با اطرافیان به ویژه والدین هزاران پیام بازدارنده یا سوق دهنده دریافت میکند که مجموعه همه اینها الگوهای ذهنی و شخصیت و چگونگی برخورد او با دنیای پیرامونش را شکل میدهند.
به والدینی که فرزندان کوچک و خردسال دارند، توصیه میشود برای جلوگیری از خطاهای احتمالی، تکنیکهای تحلیل رفتار متقابل را بیاموزند. در این روش آنها ابتدا با چارچوبهای ذهنی و پیش نویسهای ذهنی برگرفته از دوران کودکی خودشان آشنا میشوند و کم کم به خودشناسی میرسند، که همین موضوع زمینه باز کردن گرههای ذهنی، شناخت تعصبات و غرور نابهنجار فردی آنان را فراهم میکند. در قدم بعدی میتوان با استفاده از این شناخت و آموزش خود نحوه تربیت فرزند را فرا گرفت.
پدر و مادری که سالها برای تربیت و پرورش و تحصیل فرزند خود تلاش کردهاند و میخواهند فرزندان از خودشان بهتر و موفقتر شوند؛ اغلب فراموش میکنند که چه اندازه وقت و سرمایه و عمر خود را در این راه صرف نمودهاند، و درمقام انتقاد و سرزنش و مقایسهی دختر و پسر جوان تحصیل کردهشان با دیگران بر میآیند و عزت نفس او را فرو میریزند، یا با حمایتهای بیجا و بیش از حد اعتماد بهنفس او را زائل میکنند. اگر اتومبیلی لوکسی داشته باشیم چهار چشمی از آن مراقبت میکنیم، ولی بسیاری از والدین به دست خودشان اسباب تخریب شخصیت و حقارت فرزندشان را فراهم میسازند. همین پیامهای مخرب زمینهساز بروز اختلاف و فاصله بین نسلها میشود.
میکند بهویژه اگر همراه با تحقیر و توهین و تخریب شان و شخصیت همراه باشد به احساس عدم امنیت و حس نفرت فرزندان از والدین ختم میگردد. فرزندان نوجوان و جوان نیاز به تایید، تحسین، دیده شدن و دریافت پیامهای مثبت و سازنده به جای سرکوفت مقایسه دارند. آنان نیروهای تازه نفسی هستند که هر پدر و مادری میتواند در زمینههای مختلف از انرژی ذاتی و پتانسیل ذهنی و تخصصشان استفاده کند تنها بهشرط باور کردن و میدان دادن به آنها.
عدم پایبندی به خانواده ریشه در نبود امنیت و ترس و نگرانی دایم و اضطراب از وضعیت موجود دارد. بهخصوص برای فرزندانی که والدینشان، در خردسالی و نوجوانی (دوران بلوغ) به آنان در تصمیمگیریها و حل مشکلات خود استقلال عمل ندادهاند.
اگر والدین به شخصیت و توانمندیهای فرزندان توجه نشان دهند و با فراهم کردن فضایی آرام و امن و عاری از تنش و وحشت گرفته؛ تا سپردن مسئولیتهای کوچک، سرزنش نکردن، تحقیر نکردن، مقایسه نکردن، و زمینه دیده شدن و ابراز وجود آنان را فراهم سازند، قطعا در بزرگسالی افرادی متکی به نفس تحویل جامعه خواهند داد. فرزندان به تایید و تشویق و تحسین در کارهایی که انجام میدهند، هرچند مختصر و ناچیز که به چشم ما نمیآید، احتیاج دارند.
فرزندان نوجوان و جوان نیاز به تایید، تحسین، دیده شدن و دریافت پیامهای مثبت و سازنده به جای سرکوفت مقایسه دارند. آنان نیروهای تازه نفسی هستند که هر پدر و مادری میتواند در زمینههای مختلف از انرژی ذاتی و پتانسیل ذهنی و تخصصشان استفاده کند تنها بهشرط باور کردن و میدان دادن به آنها.
در حقیقت وظیفهی اولیه و بعد مسئولیت والدین ایجاد فضایی امن و مطلوب و سرشار از آرامش برای رشد است. ویروس منفینگری و بدبینی در کانون خانواده، بهخصوص نسبت به تواناییهای دختران و پسران علف هرزی است که باید از ریشه درآورده شود.