عوامل استرس:
تا به حال فکر کردهاید که روزانه چند دستور منفی و نادرست به ناخودآگاه ذهن ما میرسد؟ اگر سی تا باشد، در سال میشود، تقریبا ۱۰۰۰۰ دستور منفی؟ چند سال ادامه داشته است؟ فرض کنیم ۱۰ سال مجموعا چند تا دستور منفی به مغز رسیده ؟ ۱۰۰۰۰۰ تا، خوب از کامپیوتر یا مغزی که ظرف ده سال یکصد هزار عملیات منفی داشته چه انتظاری دارید؟ خروجی و کارکرد این مغز که ۱۰۰۰۰۰ دستور و برنامه منفی را دریافت و عملیاتی کرده است، چه خواهد بود؟
همان چیزی که پژوهشگران برجسته رفتاری، ابراز میکنند: مادر، پدر، برادر، خواهر، همکلاسی، رفیق، همکار، همسر، همه و همه با انگیزه، دلسوزی و حمایت ولی با پیامها و امواج منفی باعث میشوند تا ۷۷% از افکار ما منفی باشد. حامیان و یاوران دلسوز ما همواره و مدام درکار تخریب ما بوده و هستند، و لحظه به لحظه، با کلمهها و دلسوزیهای بی جا ذهن ما را با برنامهریزیهای غلط خراب کردهاند. ما هم تصور میکنیم این فکرها حقیقت محضاند. فاجعه آن که بر اساس این بایگانی سیاه و منفی برای خودمان نقش، وظیفه، کار، تکلیف، مسوولیت، دوستی، دشمنی، همراه، همکار و … تعریف، تعیین و انتخاب میکنیم.
حال اگر به جای این همه پیام و برنامه منفی همه یا بیشتر دستورالعملهایی که مغز دریافت کرده بود درست و مثبت بود و در آن ده سال، چنین حرفهایی را به ما میگفتند:
– عجب آدم پر جراتی هستی
– عجب آدم با نشاطی هستی
– تو آدم بزرگ اندیشی هستی
– تو آدم با فکری هستی
– تو با پشتکار و هدفمندی
– تو با شهامتی
– تو میتوانی برای خودت تصمیم بگیری
– تو از انجام کارهای سخت نمیترسی
– تو وظیفهشناسی
– تو خیلی با محبتی
– تو صادق و راستگویی
– تو خلاق و نوآوری
– تو قوی و توانمندی
– تو منظم هستی
– تو از کمک دیگران بهره میبری
– تو تنبل نیستی
– تو برای مشکلات راه حل پیدا میکنی
– تو اهل بخششی
– تو صبور و دانایی
– تو به حرفهای مثبت توجه میکنی
– تو در برابر حرف زور میایستی
– تو مثبت اندیشی
– تو زندگیات را به خوبی میسازی
– تو به دیگران احترام میگذاری
کسی که این همه دستور مثبت گرفته باشد چگونه عمل میکند، زندگی خصوصیاش ارتباطات اجتماعی و خانوادگیش، میزان موفقیت و شکستهایش چگونه خواهد بود؟ حتما پاسخ خیلی از چرا را میدهید، این که چرا بعضیها شاد و با نشاط هستند برخی نه؟ چرا بعضیها کارهاشان را خیلی راحت انجام میدهند؟ چرا عدهای زندگی خوب، با آرامش و موفق دارند، چرا به جای فرار از مشکلات و دشواریها با آنها مواجه شده و درصدد حلشان برمیآیند و تهدیدها و شکستها را به فرصتهای بزرگ تبدیل مینمایند؛ به همین پیشنویسهای ذهنی بستگی دارد.
یعنی ذهنشان درست و مثبت برنامهریزی شده است، خودشان را باور دارند. توانمندیهایشان را میشناسند لذا بی جهت و غیرمسئولانه بخت، سرنوشت، شانس، اقبال، حادثه و اتفاق را عامل کامیابی یا ناکامی خود نمیدانند. اینان به فرمول اساسی موفقیت دست یافتهاند راه ساده پیروزی را شناخته اند. فهمیدهاند که هرکس در نهایت همانی میشود و همان کاری را به انجام میرساند که بیش از همه به آن اندیشیده و دربارهاش فکر کرده است.
آنان میدانند که هر کس دنیا را دقیقا به رنگ همان شیشههایی میبیند که افکارش جلوی چشمانش قرار میدهد، و ما هم اگر نمیخواهیم دنیا را خاکستری ببینیم باید شیشه خاکستری را برداریم. دنیا خاکستری نیست. شیشههای جلوی چشمان ما خاکستری است.
انسان امروزی در مقایسه با گذشتگان دارای امکانات بیشتر آزادی و قدرت انتخاب زیادی است ولی با موضوعات بی ربط، مبتدل و پیش پاافتاده هم به وفور سروکار دارد. واقعیت این است که نمیتوان در تمامی لحظات زندگی شاد بود یا عنان احساسات را در دست داشت، نمیشود همیشه منطقی باشیم و مثبت، همهی ما نواقص و اشکالاتی داریم؛ گاهی دچار تردید میشویم، به قابلیتهامان شک میکنیم. در مواقعی غمگین و متاثر هستیم و حتا رنج میبریم. ولی رویهم رفته تجاربی از این قبیل به ما فرصت رشد و صمیمی بودن و درک عمیقتر را میدهد.
شاید این فکر به ذهنتان خطور کند اکثر شخصیتهایی که از نبوغ سرشاری برخوردار بودهاند علیرغم این که تاثیر زیادی بر جامعه بشری داشتهاند (چه محدود، چه گسترده) ولی خودشان انسانهایی روانپریش و بدون شور چندانی از زندگی بودهاند. در جواب باید گفت الگوبرداری باید از شخصیتهای انسانی بزرگ مانند پیامبران- ائمه و… صورت گیرد.
الگوهای ذهنی
بیشتر الگوهای ذهنی ما برخواسته از تربیت و نوع زندگی ما هستند که درحقیقت حاصل دوران کودکی، والدین، و اطرافیان میباشند. یعنی طبعا اگر در محیطی سرشار از ستایش و تحسین بزرگ شده باشیم دارای ذهن مثبت هستیم و برعکس اگر در فضایی مرتبا تحقیر و سرزنش شده بودیم و پیامهای مخرب از محیط به ما رسید باشد الگوهای ذهن ما قطعا منفی خواهد بود، و در بزرگسالی بیشتر رویدادها و وقایع تلخ و بدبختیها را تجربه خواهیم نمود و چیزهایی را خواهیم دید که رگههایی از نکبت و رنج و کاستی در آن به چشم میخورد و نقش دارد.
مگر این که بتوانیم چارچوبهای ذهنی را تغییر دهیم. یعنی پیشنویسهای ذهن ما نسخه هر رویداد یا چیزی را که میبینیم به سادگی میپیچد. در مکتب تحلیل رفتار متقابل این چارچوبهای ذهنی را به پیشنویسهای ذهنی تشبیه میکند.
سه فعل نمیتوانم، نمیشود و نمیگذارند از کودکی تحت تاثیر عوامل و دلایل مختلف در ذهن اغلب انسانها به شکل نهالهای کوچکی جوانه زده و کم کم رشد کرده و در بزرگسالی تبدیل به درختان تنومندی میگردد. یا بهتر است بگوییم تبدیل به اژدهایی سه سر میشود.
که الگوهای منفیبافی- بدبینی- منفیبینی ذهن را در سلطه خود دارند
باید سعی کنیم مسولیت اعمالمان (که برگرفته از افکارمان است) را بپذیریم. فرکانسهایی که در ذهن ما تولید میگردد، به واسطه وجود اژدهای سه سر قدرتمندی است که در ذهن وجود دارد و از سه دهانش شعلههای آتش مخرب و ویرانگر منفیبافی- منفیبینی و بدبینی متصاعد میگردد و همه افکار مثبت و جنبههای خوب را میسوزاند و باعث میشود اشتباهات و خطاهای ما زیر سایه همین سه فعل؛ نمیتوانم، نمیشود و نمیگذارند قرار گیرند.
وقتی فهمیدیم که با توهم و افکار منفی، پیرامون خود را دیوار کشیدهایم و خصمنانهترین رفتار را با خودمان داریم و با لشکر بیرحم و سنگدل سیاهبینی و منفینگری، خود را محاصره کرده و رفت و آمدها را بر اساس تائید یا مخالفت سربازان این لشکر که مثل سربازان مغول بدترین دشمن خونی ما هستند، انجام میدهیم.
راه چاره شکستن حصار و تاراندن سربازان مغول (توهمات، پندارهای غلط و افکار منفی) است و خلاص کردن خود از اسارت افکار منفی. همان گونه که درگذشته شهرها در حمله لشگر مغول از پا در میآمدند، ما نیز باید کاری کنیم تا از این محاصره و هجوم سربازان افکار تخریبی و غارتگر منفی نجات یافته و از پا درنیاییم.
پس محاصره را بشکنیم، دیوارها را فرو بریزیم. دنیای ما این محیط کوچک پر از ترس و هراس، پر از سیاهی و دشمنی نیست، این بدیها، ناشی از کارها، محدودیتها و تلقینات غلط سربازان دشمن (افکار منفی ) است که طی سالها در ذهن ما خانه کردهاند، و گرنه دنیا سرشار از نور، روشنی، خوبی و محبت است.