نظریههای یادگیری :
جان دالرد و نیل میلر دو تن از پژوهشگران روانشناسی در سالهای ۱۹۵۰ در دانشگاه معروف ییل با همکاری یکدیگر میخواستند میان روش کار فروید و رفتارگرایی پیوند تلفیقی بهوجود آورند. برای دستیابی به چنین هدفی نخستین راه این بود که روش روانکاوی فروید را با شیوه یادگیری کلارک هال مبنی بر کاهش محرک ارتباط دهند. همانندی این دو روش در این است که نظریه هال یک نظریه کاهش تنش است. هر دو نظریه موجود زنده را افرادی میشناسند که میکوشند فشارها و ناراحتیهایی را که بر اثر محرکهای ارضاء نشده ایجاد گردیده اند، کاهش دهند. دوم آنکه، هر دو نظریه برای توصیف روش کار خود واژههای متفاوتی به کار میبرند، اما به نتایج کار یکسانی میرسند، یعنی کاستن از فشارهای روانی.
میلر (۱۹۴۴) برای پی بردن به بی تصمیمی و کشاکشهای روانی چهار اصل را به قرار زیر تعیین کرده است:
۱- هرچه به یک هدف مطلوب نزدیکتر شویم گرایش برای دستیابی به آن بیشتر میشود (شیب نزدیکی).
۲- گرایش به دور شدن از یک محل یا یک شی که از آن میترسند چون هرچه به آن نزدیکتر شویم این ترس شدیدتر میشود (شیب دوری).
۳- قدرت گرایش دوم (دوری) از گرایش نخست با سرعت بیشتری افزایش مییابد. به سخن دیگر شیب دوری از شیب نزدیکی ممکن است تندتر باشد.
۴- قدرت هر دو گرایش با قدرت محرکی که گرایشها بر آنها مبتنی هستند تفاوت دارد. سطح بالای محرک ممکن است به حد ارتفاع شیب کامل برسد.
دالرد و میلر در سال ۱۹۵۰ درباره بنیادهای یادگیری به اختصار اینگونه اظهار نظر میکنند:
باید محرک یا نیازی وجود داشته باشد تا موجب تسریع عمل گردد. وجود نشانههایی که اطلاعات لازم را برای پاسخ موجود زنده فراهم می آورند. وجود خود پاسخ است که در شرطی شدن عامل پیش از دریافت پاداش پدید میآید. بهطورکلی نظریه یادگیری اجتماعی بندورا و والترز میکوشد که میان کاهش سائق (محرک) کلارک هال که به چگونگی و توصیف رویدادهای بیرونی میپردازد با روانکاوی فروید که برای درک رفتار آدمی به رویدادهای درونی یا وجدان ناآگاه، توجه دارد ارتباطی برقرار سازد.
باتوجه به زمینه و پیشینه ساخت اجتماعی، آنگونه که بیان شد، یادگیری در این دسته از نظریهها براساس ارتباط فرد با ضابطهها و آداب و رسوم اجتماعی صورت میپذیرد. با مشاهده افراد آدمی در محیط اجتماعی و تقلید از آنهاست که انسان میآموزد مردم چگونه رفتار میکنند و کارها و مهارتها و بهطورکلی بیشتر امور زندگی چگونه انجام میشوند.
باید توجه داشت که نظریه یادگیری اجتماعی عوامل تقویتی را در تثبیت یادگیری مهم میشمارد، اما آنها را شرط لازم برای یادگیری نمیشناسد. چنانکه کودکان از راه مشاهده میتوانند رفتارهای پرخاشگرانه را بدون تمرین یا دریافت پاداش بیاموزند. گرچه یادگیری بدون پاسخ آشکار انجام میشود؛ اما نظریه پردازان یادگیری اجتماعی ادعا نمیکنند که یادگیری بدون پاسخ آشکار مهمتر و کارآمدتر از پاسخ عینی و فعال در امر یادگیری است. حتا پژوهشهایی که درباره سرمشقگیری صورت گرفته بیانگر این واقعیت میباشند که یادگیرنده باید در عملکردهای آشکار وارد شود تا نشان دهد که یادگیری از راه مشاهده رخ داده است یا نه. با وجود این، نظریه یادگیری اجتماعی مانند نظریه شناختی مدعی است که یادگیری در یک سطح فکری انجام میشود.