نگران فردا :
ذهن انسان ماهیتی خلاق دارد؛ یعنی افکار را به عمل تبدیل میکند. ذهن بسته به دستوری که ما به آن میدهیم، امکان دارد فعال و پویا باشد، یا کند و تنبل. وقتی وظیفهای را به ذهن خود واگذار میکنیم کار دانشمندی را انجام میدهیم که دادههای مختلفی را در اختیار کامپیوتر قرار میدهد.
به بیانی سادهتر اگر ذهن را مثلا به دو بخش مثبت و منفی، موفقیت و شکست، نور و تاریکی، خوب و بد تقسیم کنیم؛ هر بخش عملکرد ویژه خود را دارد، یعنی فعال کردن بخش مثبت ما را به نتایج خوب، درخشان و سودمند میرساند، و در بخش منفی جز یاس و اندوه و بیچارگی چیزی عایدمان نخواهد شد.
قابلیتها و تواناییهای ذهن به گونهای است، که اگر بتوانیم فعل و انفعالات جاری در آن را مدیریت کنیم؛ به سادگی قادر خواهیم بود از بیشتر توانمندیهای ذهن استفاده کنیم. ولی اگر عنان این قابلیتها و تواناییها خارج از دست باشد، موجبات سقوط و زوال ما را فراهم خواهند ساخت، یعنی مایه رکود و نزول انسان شده، و زمینهساز پدید آمدن مشکلات زیادی در زندگی میگردند.
به بیان روشنتر عدم مدیریت ذهن، موجب پدید آمدن خصایص زشت و ناپسند و ناتوانی و ناکارآمدی در ما میشود، به طوری که نمیتوانیم رفتارمان را مهار کنیم. چون چهارچوب ذهنمان در اختیار ناپسندیها است. ولی اگر بتوانیم بر ذهنمان سلطه داشته باشیم و پتانسیل ذهن را مدیریت کنیم همه چیز در اختیارمان خواهد بود.
برخی از ما آنقدر درباره فردا و آینده مهارت پیدا کردهایم که اغلب وقت خیلی کمی روی زمان حال خود صرف میکنیم. ما برای آینده برنامهریزی میکنیم و نگران آن هستیم، اما برایمان سخت است که از فرایند زندگی در لحظه اکنون برخوردار شویم. فکرآینده برای ما نگرانی درست میکند، خواه ناخواه هر نگرانی همچون دیوی سایه شوماش باعث رنج و شکنجه انسان میشود. افکار نگران کننده (در هر زمینهای) در ذهن پیامهایی تولید میکنند که شخص را وادار به عمل نادرست مینماید.
جمله: «یک روز به چنگش خواهم آورد» شور و سرمستی را از کارهای اکنون میستاند، با چنین فکری ما همیشه منتظریم تا روزی در آینده زندگی را شروع کنیم. اگر چنین الگویی در ذهن ما حاکم باشد، به هرچه و هرجا که برسیم، باز از لحظه یاکنون خود ناراضی خواهیم بود. آیا به انتظار مدام عادت کردهایم؟ چه اندازه از زندگی خود را در این انتظار صرف کردهایم، البته انتظارهای کوچک بد نیست، مانند انتظار در صف اتوبوس، فرودگاه یا انتظار برای مسافر عزیزی که قرار است بیاید، یا کاری که قرار است تمـام شود و امثالهم.
بسیاری از آدمها همه عمر خود را صرف میکنند تا شاید عاقبت روزی بتوانند واقعا زندگی کنند. انتظار حالتی است که ذهن آینده را میخواهد و لحظهی حال را نمیخواهد. مشکل این است که ما لحظه حال را نفله میکنیم و پتانسیل و انرژی ناب آن را به پای آیندهای نامعلوم میریزیم.
آیا تاکنون در جایی خارج از شهر به آسمان پُر ستاره و بیانتهای شب نگاه کردهاید؟ آیا به صدای جویبار در دل کوه گوش سپردهاید؟ یا به آواز پرندگان؟ هوشیاری نسبت به این چیزها، مستلزم خاموشی ذهن است. باید کوله بار دغدغههای خود را زمین بگذاریم، در غیر این صورت، نگاه میکنیم، اما نمیبینیم، گوش میدهیم، اما نمیشنویم.
حضور کامل ذهنی لازمه حیات ناب است
اِشکال زندگی در آینده این است که عادت میکنیم به لحظه حال بیتوجه شویم و به راحتی آن را از دست بدهیم! ازاینرو هنگامی هم که اتفاقاتی که برای آنها برنامهریزی کردهایم رخ میدهند (مثل: مسافرت، خرید خانه و…) آن چنان که در تصورمان بود برایمان لذت بخش نیست.
روزها یکی پس از دیگری میگذرند، سال به سال پیرتر می شویم و در این فکریم که چه زود گذشت! ما نمیتوانیم سرعت زمان را کند کنیم یا متوقفش سازیم. ما از لحظهی تولد درحال تغییریم تا به انتهای زندگی برسیم، و با حضور بیشتر در لحظههای ناب اکنون، می توانیم زمان را به شکل پُرمعناتری تجربه کنیم.
در معادله زندگی، آینده هیچوقت با گذشته برابر نیست، چون انرژی گذشته مصرف و تمام شده ولی میزان انرژی و حجم پتانسیل لحظات آینده ریشه در زمان حال و چگونگی گذراندن آن دارد. فقط كافی است از لحظات امروز بهطور صحیح استفاده كنیم تا پتانسیل آینده را با اندیشهای صحیح، که در افکار امروز ما ریشه دارد، در موعد مقرر آزاد کنیم، پس امروز شروع تازهای از مابقی زندگی ماست.