اگر مردی همسرش را به خاطر آماده نکردن غذا مورد عتاب قرار میدهد، اغلب حکایت از تصور ذهنی او (مرد) از زن، داشتن پیشخدمت میباشد. یا مردی که همسرش را حین رابطه جنسی آزار میدهد به خاطر تصور او از حق ویژهی بهره مندی از لذت جنسی حتی یک طرفه است. نه تنها نابرابریهای قدرت، بلکه تصور آگاهانه یا اغلب ناخودآگاه از شایستگی بهره مندی از امتیاز ویژه نیز میتواند به خشونت بیانجامد.
هر انسانى از قدرت، احساس خشنودى و رضايت مى كند. اما منظور و مفهوم قدرت و تعريف آن، خيلى ها را دچار توهم و خطا مینمايد. بسيارى، چون خود را ناكام و درمانده مى پندارند، سعى دارند از طریق پوشاندن اين احساسات با خشم، عنان امور را به دست گيرند. راههایی که مردان به وسیله آن قدرت اجتماعی و فردیشان را اِعمال میکنند به شکل متناقضی منشا ترس، انزوا و رنجی زیاد برای خود آنها است. وقتى خشم فوران مى كند، احساسات ديگر، رقيق و محو مى شوند. خشم، ناتوانى، عجز، ضعف، ناكامى، نااميدى و ديگر احساسات منفى روانى از اين دست را، كم رنگ و كم مايه مى كند و فردى كه دچار چنين نقاط ضعفى باشد، به طور موقت با پوشش خشم خود را قدرتمند مى بيند.
اگر قدرت به عنوان قابلیتی برای سلطه بر دیگران باشد، و اگر توانایی رفتار به شیوه های «قدرتمندانه» نیازمند فاصله گرفتن از دیگران است، و اگر چنین دنیای قدرتی گاه مردان را از تربیت و پرورش صحیح کودکانشان هم دور میکند، در نتیجه قدرت با این مفهوم و تجارب حاصل از آن، سرشار از مشکلات فراوان حل نشدهای است که صرفا با اعمال زور فقط موقتا رفع شده ولی دوباره با تحلیل منبع قدرت ظاهر میشوند. این ادعا به ویژه زمانی صادق است که توجه کنیم به دست آوردن یا برآورده کردن انتظارات درونی مردان صرفا از طریق اعمال زور عملا بی نتیجه است.
مردسالاری میتواند مشکلی فرهنگی هم باشد، اما به نظر میرسد که به ویژه در این عصر و زمان و در فرهنگ متعالی که مرزهای سخت و سنتی جنسیتی را برانداخته، برآورده کردن انتظارات مردان به چنان روشهایی غیرممکن باشد. پاسخگویی به ضروریات مردان و مردانگی (منظور مسایل جنسی نیست) خواه افتخارات ورزشی باشد، یا درآمد اقتصادی، یا مدیریت یک شرکت تجاری، یا هر فعالیت دیگری؛ به جای سرکوب نیازها و احساسات انسانی، نیاز به هوشیاری و بیداری و تلاش مداوم دارد. در واقع احساس ناامنی؛ با موفقیت یا عدم موفقیت در ایده آلهای مردانه حاصل میشود. بیشتر اوقات عدم دستیابی به هر ایده آلی برای سوق دادن بسیاری از مردان – به ویژه جوانان – به ورطه ترس، انزوا، خشم، نفرت و پرخاشگری کافی است. در چنین وضعیت روانی، خشونت تبدیل به یک سازوکار جبرانی میشود، و راهی برای برقرار کردن دوباره توازن و اثبات اعتبار مردان به خود و شاید دیگران باشد.
این شکل از خشونت معمولا علیه کسانی اعمال میشود که از نظر جسمانی ضعیفتر یا آسیب پذیرترند. مثل؛ کودکان، زنان، سالمندان، زیردستان، یا مهاجران که طعمه هایی آسان برای ارضای ناامنی روانی و تخلیه خشم مردان هستند، به ویژه آنکه این گروهها اغلب از حمایت کافی قانون نیز برخوردار نیستند. آنچه که اجازه میدهد خشونت به سازوکار جبران شکستهای روحی فرد تبدیل شود، پذیرش همگانی خشونت به عنوان راهی برای حل اختلاف و ابزار اثبات قدرت است. و آنچه این امر را ممکن میسازد، قدرت و امتیازهای ویژهای است که مردان در طول تاریخ در جوامع مختلف از آن برخوردار بوده اند؛ موارد و موضوعاتی که در باورها، رفتار، ساختارهای اجتماعی و قانونی نهادینه شده است.
شاید بتوان گفت خشونت مردان (در اَشکال بیشمار آن) محصول قدرت و تصوری ذهنی از بهره مندی از حقوقی ویژه است. اغلب پسرها از نوجوانی یاد میگیرند که ترس و درد خود را سرکوب کنند. در زمین ورزش، در خانه: «مرد که گریه نمیکند – مثل مرد رفتار کن». حتا بی عاطفه بودن مرد در بعضی از فرهنگها تحسین میشود. هر یک از ما در طول زندگی رویدادها و وقایعی را تجربه میکنیم که هرکدام باعث ایجاد نوعی واکنش احساسی میشود. سازوکار معمول هر واکنش احساسی، و بروز عواطف، در میان بسیاری از مردان بی معنی یا به شدت کم رنگ است (اغلب مردان در بروز احساسات عاطفی و برخوردهای مهرآمیز کلامی با زنان به شدت ناتوانند).
برای بسیاری از مردان، خشم معتبرترین و در دسترسترین حس است، درنتیجه بخشی اعظمی از احساسات آنان به سمت خشم هدایت میشود. باوجود آنکه خشم تنها مختص مردان نیست (و برای همه مردان نیز مصداق ندارد). برای بعضی از مردان غیرعادی نیست که در مقابل احساس ترس، هراس، ناامنی، درد، طرد شدن یا تحقیر، توهین و… واکنشهای خشونت آمیز نشان دهند. به ویژه وقتی مرد احساس عدم قدرت میکند (توجه کنید قدرت صور گوناگون دارد)، این خلا احساسی تنها ناامنیهای مردانه را شدت میبخشد: اگر مرد بودن با اعمال قدرت تعریف میشود، عدم برخورداری از قدرت یعنی تضعیف جایگاه مردانه.
اعمال خشونت راهی برای اثبات مرد بودن است. مردان زیادی، در سراسر جهان، طی دوران کودکی شاهد خشونت پدرشان علیه مادرشان بوده اند. آنها به شکلی بزرگ میشوند که رفتار خشن علیه زنان برایشان عادی جلوه میکند؛ انگار که روال عادی زندگی اینگونه است. البته برخی از مردان در نتیجه این تجارب از خشونت متنفر میشوند. در اکثر مواقع هر دو واکنش وجود دارد: مردانی که علیه زنان خشونت میورزند، اغلب احساس تنفر عمیقی از خود و رفتارشان دارند.
تحقیقات نشان داده است که پرخاشگری و خشونت مردان، به طور مشخص نشان دهنده تمایل آنان به بدرفتاری علیه همسرشان نیست، بلکه پرخاشگری مردان همراه با عوامل دیگر (تجربه سطح بالایی از استرس و عدم دلبستگی به طرف مقابل) در گرایش آنان به رفتار خشونت آمیز با همسرشان موثر است. مطالعات نشان میدهد خشونت گاه راهی برای جلب توجه است. یا شاید سازوکاری برای کنار آمدن با مشکلات؛ یا راهی برای بروز احساساتی که کنار آمدن با آنها غیرممکن است. تجارب شخصی مردان در بعضی موارد الگوهای رفتاری عمیقی از پریشانی، نفرت و ناامیدی را در آنها نهادینه میکند و تنها با طغیان خشم میتوانند از قلیان درد عمیقی که گاه در وجودشان پا میگیرد رهایی پیدا کنند. در برخی موارد چنین مردانی، بعد از ازدواج قابلیت آسیب رساندن به همسرشان را دارند.
در بسیاری از جوامع پسران با تجربه دعوا، قُلدربازی و بی رحمی نسبت به یکدیگر بزرگ میشوند. بقای صرف در این محیط ها بیشتر نیازمند پذیرفتن و درونی کردن خشونت به عنوان یک قاعده رفتاری است. یعنی خشونت یکی از سازوکارهایی است که مردان از دوران کودکی برای برقرار کردن نظام سلسله مراتبی از آن بهره میبرند. احساس قدرت، در ميان مردان امرى شايع است و اغلب به عنوان يك ويژگى مردانه ارزيابى میگردد. با این وجود خشمگين شدن براى رسيدن به احساس قدرتمندى، هيچ كمكى به حل مساله اصلى نمىكند. خشم، فرارى موقتى است كه اغلب بر وخامت اوضاع مى افزايد. خشم، بر توانايى استدلال، تأثير منفى شديدى مى گذارد، آن هم زمانى كه براى حل مشكل، به استدلال منطقى بيشتر نياز است. علاوه بر آن، خشم زاويه ديد را به سياه و سفيد محدود مى كند.
جوامع مردسالار تنها بر رابطه سلسله مراتبی میان مردان و زنان بنا نشدهاند بلکه سلطه بعضی از مردان بر مردان دیگر نیز از پایه های چنین جامعه ای است. هرگز اِعمال زور، قدرت نمی آفریند، بلکه از زور زمانی استفاده میشود که فرد از راه های دیگر مایوس گردد و در اثر ضعف و عجز، به اهرم زور روی آورد. قدرت، يك نيروى مداوم و طولانی مدت است; در حالى كه زور، نيرويى موقت، كوتاه و لحظه اى میباشد. در خيلى از شرايط، قدرت به وسيله ى زور مغلوب مى گردد. عامل زور به معنى قدرت نيست. قدرت، حافظ منافع طولانى مدت براى دارنده ى آن به حساب مى آید; ولى زور براى جلوگيرى از به وجود آمدن شرايطى ناخواسته یا رسیدن به خواسته ای ناحق به كار مى رود (مثل اِعمال خشونت).