تغییر باورها
اگر میخواهیم زندگیمان تغییر کند باید طرز فکرمان را تغییر دهیم. البته به زبان خیلی ساده است: «طرز تفکرت را عوض کن تا زندگیات تغییر کند». ولی چهطور اینکار را انجام دهیم وقتی راهش را نمیدانیم؟ و مهمتر از همه اگر تغییر دادن طرز تفکر تا این حد آسان است، چرا خیلی از افراد اینکار را انجام نمیدهند؟ مخصوصا اگر بتوانند با موفقتر باشند و بیشتر از زندگی لذت ببرند؟
وقتی شکست میخوریم اغلب حرفهایی بیپایه و اساس به خودمان میگوییم که برگرفته از عادات بد فکری هستند. ولی اینها همه باورند و لزومی ندارد هر باوری صحیح و واقعیت داشته باشد. تغییر باورهای غلط مثل این است که در زمینی حاصل خیز دانههایی تازه بکاریم. وقتی نخستین جوانهها از خاک سر زدند باید با دقت مراقب رشد آن ها باشیم تا تبدیل به گیاهانی با ساقهها و ریشههایی محکم شوند. یعنی فضاهای ذهنی شبیه کشتزاری مستعد است که با پرورش افکار و اندیشههای مثبت و تکرار جملات تاکیدی میتوان باورهای تازهای در آن رشد داد. دیگر اینکه وقتی نشانههای یک تغییر الگوهای ذهنی و باور در ما آشکار میگردد باید همچون مشاهده یک نهال تازه از خاک برآمده با ذوق و شوق با آن برخورد کنیم و در جهت حفظ و مراقبت از آن بکوشیم.
« اگر اولین باری که زمین خوردیم از جا بلند نمیشدیم، هرگز راه رفتن را نمیآموختیم »
زندگی برای اکثر ما رقابت و دویدن و هرگز نرسیدن به واسطهی ترس از عقب ماندن از بقیه است که اغلب این وحشت را به کودکان و فرزندانمان نیز تحمیل و منتقل میکنیم. چیز برای یک شروع بهتر مهیاست؛ ما نیازمند تغییرات وسیعی در همهی ابعاد هستیم؛ اما باید این تغییرات را از خود شروع کنیم؛ پس گام اول را استوار برداریم. باید شجاعت تغییر را بیابیم و به دنبال چیزی تازه در این جهان برویم. باید از گذشته خود رها شویم، تمام امید ما برای آینده بر همین پایه است که بتوانیم تغییر کنیم، خبرهای خوب این است که عدهای این کار را انجام دادهاند.