اندوه و نگرانی در دو حالت معنا پیدا میکنند:
۱- با گذشته و آینده
۲- با ارزیابی رویدادها و ارزشها در ذهن
با مقایسه اوضاع خودمان در آینده و گذشته دچار غم و غصه یا دلواپسی و نگرانی میشویم. اگر کسی یاد بگیرد ذهنِ از هم گسیخته اش را (که گویی کار آن مقایسه دایم وضعیتها و شرایط و مفاهیم و امور باهم است) زیر سلطه خود درآورد، دیگر دچار اندوه و نگرانی نخواهد شد؟ بیشتر ما آدمها چون ذهنی تربیت نشده داریم؛ وقتی غذا میخوریم در حقیقت مشغول هرکاری هستیم جز غذا خوردن، بدین معنی که حین خوردن به جای لذت بردن از غذا مشغول ارزیابی اوضاع و احوال خودمان میشویم، یا با دیگران حرف میزنیم، و این موضوع به تمام لایه ها و زوایای زندگیمان سرایت میکند و مانع میشود که از رویدادهای جاری لذت ببریم.
همه انسانها، دنیای واقعی را خارج از وجود خویش میدانند و زندگی را تماس داشتن با واقعیتهای بیرونی که پیرامونشان را احاطه کرده محسوب میکنند، آن هم از طریق تماسهای جسمی. انسان ترجیح میدهد به جای کشف اعماق پنهان درون خود به کاوش آسمانها و دریاها بپردازد.
«جهان هستی در حقیقت جای دیگری نیست و همیشه اینجا و اکنون بوده ولی با مکاشفه «اینجا و اکنون» آن هم در وجود خویش میتوانیم دنیا را بشناسیم و زندگی را درک کنیم. اگر دنیای درون خود را کاوش نکنیم، به واقعیت هستی نیز پی نخواهیم برد». (هنر زندگی- ویلیام هارت)
آدمها به دنبال آرامش اند. همه میخواهند زندگی شاد و آرامی داشته باشند و آن را حق خود میدانند. ولی با این وصف بسیاری از ما نمیتوانیم به شادمانی واقعی دست پیدا کنیم. گرچه تلاش بسیاری برای به چنگ آوردن اش، مینماییم. ولی ردپای نارضایتی در جایجای زندگی ما وجود دارد و بارها، آن را و آشفتگی و عصبانیت و رنج را به فراوانی تجربه کرده ایم، گویی اینها ساده تر دردسترس مان قرار میگیرند. انگار آلوده شدن فضای پیرامون زندگی هرکدام از ما به عناصر سرشار از غم و اندوه و پریشانی فراهم و آسانتر است تا مهیا شدن محیط زندگیمان به شادی و نشاط و بالندگی.
در اصل مشکل اساسی این است که ماهیت هر یک از رویدادهای فوق و روند چون و چرای آنها ناشی از بیخبری ماست. برای رهایی واقعی از بدبختیها و رنجها باید به بصیرت درونی رسید. باید راهی را پیدا کرد تا به واقعیت ماهیت وجودی خودمان که به رهایی از کشمکش های ذهنی میانجامد، دستیابیم. همه چیز (چه خوب، چه بد) ریشه در درون ما (در ذهن) دارد. موضوع این است که آنگونه که انسانها در روند رشد اجتماعی و بزرگ شدن طبیعی، تربیت و آموزش میبینند، ذهنشان تعلیم نمییابد. از این جهت تمام ارزیابیها و سنجش هایی که در ذهن صورت میگیرد به نوعی خام و نپخته و نسجیده است.