چرا مردان خشونت میکنند :
ساختارهای روانی مرد بودن در محیطهای اولیه پرورش کودک ایجاد میشود. یعنی مردانگی با پسزدن توأمان مادر و زنانگی، با پسزدن خصوصیاتی که در پیوند با مراقبت و پرورش هستند، شکل میگیرد. چنین فرآیند رشدی، به توانایی ضعیف کمرنگ احساسی میانجامد، به ناتوانی وی برای همدلی و تجربه احساسات دیگران ختم میشود. مردانگی به این شکل، حصارهای سفت و سختی دور فرد میکشد، و درواقع لباس زرهی محکمی برای وی میسازد. رفتار خشن اینگونه مردان به میزان زیاد بازتابی از ضعف توانایی مرد در فهم و درک احساسات دیگران است. حتا مردی که همسرش را کتک زده مدعی است که: «واقعا به همسرم صدمه نرساندم».
از طرفی دیگر در بسیاری از فرهنگها و خرده فرهنگها بیشتر اشکال مسلط مردانگی با درونی کردن بخشی از احساسات و یا تغییر مسیر آنها به سمت خشم پیوند خورده است. به بیانی بهتر زبان احساسات مردان بیصدا نیست یا حتا درک و فهم مردان و قابلیت همدلیشان از رشد بازنمانده است، بلکه در اغلب جوامع حکم به ممنوع و بیاعتبار بودن بخش وسیعی از احساسات طبیعی مردان داده شده است.
پسرها از کودکی یاد میگیرند که ترس و درد خود را سرکوب کنند. در زمین ورزش به پسرها یاد میدهیم که به درد اهمیت ندهند. در خانه به آنها میگوییم که گریه نکنند و مانند مردان رفتار کنند «مرد که گریه نمیکنه، مگر دختری که دردت گرفت»، بدین معنا که بیعاطفه بودن مرد در بعضی از فرهنگها تجلیل میشود. درحقیقت پسرها این آموزهها را برای بقا و کسب نوازش خود فرا میگیرند، ازاینرو حتی اگر مردان را مسئول کارهایی که انجام میدهند به شمار آوریم، یعنی شاید نتوان مردان را به تنهایی مقصر رفتارهای کنونیشان بدانیم.
از طرف دیگر برای بسیاری از مردان، خشم تنها احساسی است که بروز آن تا حدی معتبر میباشد. البته خشم تنها مختص مردان نیست و یا همه مردان نیست (خشم احساسی طبیعی در سرشت انسان است). برخی از مردان به واسطه رفتارهای اکتسابی دوران کودکی در مقابل ترس، آزار، ناامنی، درد، طرد یا تحقیر، واکنشهای خشونت آمیز نشان میدهند. وقتی مرد احساس ضعف و ناتوانی یا عدم قدرت میکند، درحقیقت امنیت روانیاش به خطر میافتد و ناامنی و بیپناهی به سراغش میآید. اگر مرد بودن با اعمال قدرت و زورگویی تعریف شود، عدم برخورداری از قدرت، یعنی شما مرد نیستید، درنتیجه بهواسطهی این تصویر ذهنی اعمال خشونت و یا پرخاشگری به راهی برای اثبات مرد بودن به خود و دیگران تبدیل میشود.
در سراسر جهان مردان زیادی در خانوادههایی بزرگ میشوند که مادرانشان توسط پدران کتک میخورند. یعنی در فضایی بزرگ شدهاند که رفتار خشونت آمیز علیه زنان برایشان عادی بوده؛ گویی که روال عادی زندگی باید این گونه باشد. باید متذکر شد که برخی از مردان به خاطر چنین تجارب تلخی از خشونت متنفر میشوند. در بسیاری موارد هم مردان دچار احساسات متناقضی میشوند که خود آنان را بیش از همه آزار میدهد، یعنی مردانی که علیه زنان خشونت میورزند، و بعد احساس تنفر عمیقی از خود و رفتارشان پیدا میکنند.
البته اعمال خشونت مردان و یا تمایل آنان به زورگویی میتواند علل دیگری هم داشته باشد، ولی از آنجایی که خانواده قدرت زیادی برای تربیت نوع انسان دارد، ازاینرو به تاثیرات مخربی که کانون خانواده بر کودکان و نوجوانان میگذارد همواره توجه خاصی میشود. خشونت میتواند راهی برای جلب توجه و کسب نوازش باشد، یا سازوکاری برای کنار آمدن با مشکلات، یا راهی برای بروز احساسات مخرب و ویرانگر درونی که معمولا کنار آمدن با آنها غیرممکن یا دشوار است. ولی مطالعات نشان داده؛ اکثر مردانی که خشونت میورزند، یا شاهد بد رفتاری و اعمال خشونت با مادر خود بودهاند یا خودشان مورد بدرفتاری و خشونت قرار گرفتهاند.
تجارب شخصی گاهی الگوهای رفتاری عمیقی از پریشانی و ناامیدی را در فرد نهادینه میکند، به شکلی که پسران یاد میگیرند تنها با طغیان خشم میتوان از درد و رنجی که عمیقا در وجودشان نهادینه شده رهایی پیدا کنند. خلاصه این که در بسیاری از جوامع پسران با تجربه دعوا، قلدربازی و بیرحمی نسبت به یکدیگر بزرگ میشوند، و بقای صرف در چنین محیطهایی برای بعضی پسران نیازمند پذیرفتن خشونت به عنوان یک قاعده رفتاری است. باید گفت مهار خشونت در مردان نیازمند فرآیندی گام به گام است، که به آموزش، بالا بردن آگاهی و تمرین و تجربه احتیاج دارد.
[…] ممکن است در ظاهر زیر بار زورگویی و خشونت مردان بروند، ولی در خیلی از موارد این فشار را جور دیگری تخلیه […]