نفر اول :
شاگرد اول بودن، همیشه نفر اول شدن نوعی ناهنجاری اجتماعی میباشد که در جامعه ما اپیدمی شده و از سالیان گذشته در فرهنگ عمومی خانوادهها ریشه دوانده است. این مسئله چنان ابعاد گستردهای گرفته که به پیشنویس ذهنی اغلب افراد جامعه از زن و مرد و دختر و پسر تبدیل شده است.
انتظار بیشتر خانوادهها این بوده و هست که دختر و پسرشان همیشه شاگرد اول باشد و نمرهی خوب بگیرد. دخترها و پسرهای زیادی بهواسطه نمرههای بد (که در مدرسه میگرفتند) مورد غضب و خشم و بیمهری پدر و مادر قرار گرفتند، و از این مسیر دچار آسیبهای جدی روانی شدند.
یک رقابت ناسالم بدنه و زیرساخت نظام آموزشی جامعه ما را فرا گرفته است و اغلب پدر و مادرها هم بهعنوان قربانیان این سیستم ناصحیح، بدون اطلاع از عواقب آن فرزندانشان را وارد بازی شاگرد اولی و بهتر بودن میکنند. نظام آموزشی نیز با بهوجود آوردن مدارس غیرانتفاعی، نمونه مردمی، تیزهوشان و… عملا به اشکال مختلف اقدام به ایجاد نوعی نظام دستهبندی و تقسیمبندی کرده که خردسالان و نوجوانان را در گروهبندیهای مختلف طبقهبندی میکند. یعنی برقراری نوعی نظام تبعیضآمیز بین نوجوانان و جوانان، که بیش از توجه به معیارهای اولیه طرح استعدادیابی دانشآموزان، تمکن مالی خانوادهها و بازی چه کسی بهتر و برتر از دیگری است، در این میان رونق دارد.
بسیاری از خانوادهها برای رسیدن دختران یا پسرانی که در نظام آموزشی تیزهوشان درس بخوانند، دهها معلم خصوصی و انواع و اقسام کلاسهای تقویتی برایشان میگیرند و در این راه میلیونها تومان خرج میکنند، تا فرزندشان فخری برای خانواده و برای پدر و مادر بشود. یا این که خود پسر یا دختر بعدها بتواند با آن افتخار نماید. مثل کسی که در مسابقهای ورزشی قهرمان میشود و مدال طلا به او میدهند و روی سکوی نفر اول قرار میگیرد و دوربینها از او عکس میگیرند.
این باورکه: «من همیشه باید برنده باشم، پیروز باشم، نفر اول باشم، بین دیگران شاخص و برجسته و مطرح باشم» و در جامعه ما ریشه دوانده، باور خطرناکی است. ترویج و گسترش این باور ما را از تواناییهای خودمان دور میکند، بین درون و بیرون ما فاصله میاندازد و نمیتوانیم تشخیص دهیم که احساسات درونیمان چه هستند. یعنی مجبوریم با تعارضاتی که از سوی جامعه، پدر و مادر و محیطهای آموزشی به سمت ما هجوم میآورند، مدام درگیری و مشکل داشته باشیم و مرتب این تعارضات درونی ما را آزار دهد.
انسانها همانگونه که ظاهر متفاوتی دارند، توانمندیهای روانی مختلفی نیز دارند؛ از میزان اعتماد بهنفس، اراده، مسئولیتپذیری، ضریب هوشی، خلاقیت، قدرت فکری تا ضریب احساسی، منفینگری یا مثبتاندیشی، بدبینی یا خوشبینی و… اگر انسان به خودشناسی برسد و تواناییهای شخصیاش را بشناسد، با احساس آرامش و امنیت روانی بهتری میتواند برای سرنوشت خودش تصمیم بگیرد و راهش را در زندگی پیدا کند.
ولی اگر ما این انسان (دختر یا پسر نوجوان) را در یک محدوده و چارچوب و فشار روانی قرار دهیم که تو باید بهترین باشی و او تمام تلاش و سعیاش این باشد که در این رقابت پیروز و برتر و بهتر شود (بدون در نظر گرفتن ابزار روانی لازم)؛ در واقع همهی استعداد و تلاش و درون مایهاش را خرج پیروزی در رقابت خواهد کرد نه به آن چیزی که واقعا تمایل و انگیزه درونی دارد.
به بیان روشنتر نوجوانان و جوانان کمتر به انگیزه و میل درونیشان با توجه به استعدادهایشان میپردازند، و معمولا به کار و درس و حرفهای روی میآورند که اغلب از سوی اطرافیان به خصوص پدر و مادر هدایت شدهاند که در آن چارچوب قرار بگیرند. خیلی از نوجوانان توانایی ذهنی و روانی (منطق) برخورد با پدر و مادر را ندارند، در نتیجه تمام هوش و حواسشان در همان محدوده بروز میکند.
در این نظام آموزشی وقتی نوجوانی برجسته و شاگرد اول و تیز هوش میشود، خانواده و مدرسه و جامعه به او پیامهای مثبت میدهد، تشویق و ترغیب و تحسینش میکنند، ولی اگر نمره خوب نگیرد طرد میشود، سرزنش میشود، تحقیر میشود یعنی پیامهای منفی دریافت میکند.
در خانوادهها هم تقریبا چنین اصولی حاکم است؛ فرزندی را که مرتب نمرههای خوب گرفته و شاگرد اول است بیشتر تحویل میگیرند. وای به حال آن خانوادههایی که چندین فرزند داشته باشند و یکی از آنها خیلی برجسته باشد و دیگری نباشد و آنوقت موضوع مقایسه و رقابتهای کاذب و حسادت باعث تخریب استعدادهای دیگران میشود.
درصورتی که ما باید بپذیریم همانطور که قیافه آدمها باهم متفاوت است استعدادهای درونی، درونمایه و خواسته و میل و کشش افراد برای انجام هرکاری هم با دیگری ممکن است فرق کند و ما نمیتوانیم آدمها را در بسیاری از موارد با هم مقایسه کنیم. البته مباحثی مثل مسابقات ورزشی و یا رقابتهای مشابه موضوعی دیگر است، چون افراد با علم به رقابت وارد آن عرصه میگردند و با این موضوع که تمام سطوح زندگی و اجتماع را تبدیل به رقابت و مسابقه نماییم تفاوتی کلی و ماهوی دارد.
حتما و قطعا نوجوانان را میتوان وارد عرصهی رقابتهای تعریف شدهی؛ ورزشی، المپیاد و… نمود ولی اینکه نوجوانان را بهطور عام و مدام باهم مقایسه کنیم و دستهبندیهای مصنوعی اجتماعی تیزهوش، نمونهمردمی، غیرانتفاعی وامثالهم درست کرده و معیار سنجش هم نمره باشد، آن هم نمره بیست (که قراردادی ساخته انسانهاست) خروجی مطلوبی نخواهیم داشت. عیب کار اینجاست که دانشآموز در رقابت با دیگرانی که از او برترند همواره دچار مشکل میشود.
اگر قرار باشد معیار و ملاک سنجش خوبی یا بدی آدمها بر اساس تقسیمبندی محلهی زندگی، نام خانوادگی، تمکن مالی و نمره ۲۰ باشد یا کسی که در این رقابتها نفر اول شده برتر شناخته شود، آیا جز رواج و تعمیق تبعیض و تحقیر حاصل دیگری خواهد داشت؟
با استعدادترین و باهوشترین افراد مثل؛ بابی فیشر که در دهه هفتاد قهرمان شطرنج دنیا بود دچار آشفتگی روانی بود و استحکام روانی نداشت و بعد از کسب مقام قهرمانی جهان تبدیل به یک کارتن خواب شد. یعنی اگر ما فقط منظورمان این باشد که رقابت ایجاد کنیم و در رقابت به برتری دست پیدا کنیم، نمیتوانیم انسانهای سالمی هم تربیت کنیم. ما دنبال این هستیم که فرزندانمان را سالم و درست بار بیاوریم. ولی آن چه مسلم است با نظام رقابتی و نمره بیست گرفتن و فشار کاذب روی نوجوانان؛ «که تو باید بهتر و برتر باشی»، نمیتوانیم انسانهای صالحی به جامعه تحویل بدهیم.