من خوب نيستم (بازیهاي ذهني)
همهی انسانها برای آیندهی خود برنامههایی دارند و دست به طرح نقشههایی میزنند و طبق آن به زندگی ادامه میدهند. برای نمونه ممکن است فردی در نقش یک قربانی ظاهر شود و بیش از حد فداکار باشد و یا فردی ستمگر تصمیم بگیرد که انسانی سرزنده، با نشاط و موفق باشد. تمام رفتار و برنامههای ما هم چون بازیهای دوران کودکی است.
با این تفاوت که این قبیل بازیها، کمی پیچیده و سناریوهایی از پیش نوشته شدهی ذهنی هستند اما بازیهای دوران کودکی، خودجوش و بدون طرح قبلی صورت میگیرند.
بازیها، نشان دهندهی موضع ما در برابر دنیای بیرون است. همهی ما بازیگر هستیم و به طور معمول در چهار نقش ظاهر میشویم:
۱ـ من خوبم ـ تو بدی (بازی برد ـ باخت): این قبیل بازیها به طورمعمول با خودنمایی و خود برتربینی و تحقیر دیگران شروع میشود و شخص در نقش یک والد همه چیز دان و اندرز دهنده ظاهر میگردد یا فردی اقتدارطلب است و یا نسبت به دیگران نفرت دارد و برخوردهای چکشی میکند(خودشیفتگی).
افرادی که دوران کودکی را در سختی و فشار گذراندهاند و پیوسته از جانب اطرافیان و اعضای خانواده، تحت سرزنش، سلطه و تحقیر بودهاند و از خودمختاری و آزادی عمل کمتری برخوردار بوده و نتوانستهاند از زیر فشارهای وارده، رهایی یابند، به طور معمول نفرت شدیدی را در وجود خود پرورش دادهاند و پیوسته در نقش یک بازیگر خشن و صاحب هیجانات بد و مخرب ظاهر میشوند، آرامش خود را در تحقیر دیگری میجویند و مدام به دنبال مقصر و متهم میگردند.
۲ـ من بدم ـ تو خوبی (بازی باخت ـ برد): این بازی، درست عکس بازی مذکور است. شخص در یک موضع انفعالی ظاهر میشود و خود را کم و ناچیز میداند(حقارت). صفتهای بد خود را بیش از حد، بزرگنمایی میکند و یا نسبت به آنها آگاهی افراطی دارد؛ به همین خاطر همیشه از خود ناراضی است، دیگران را بهتر و برتر از خود به شمار میآورد، تنها و گوشهگیر است و خود را در رقابت و برابری با دیگران ناتوان میبیند. این قبیل افراد، موضعی منفی و بدبینانه در برابر زندگی دارند، سناریوهای خودآزاردهنده اجرا میکنند، همیشه در حاشیه هستند و دیگران را وارد متن مسائل میکنند.
۳- من بدم ـ تو بدی (بازی باخت ـ باخت): شخص در یک موضع انفعالی ظاهر میشود و نه تنها خود را کم و ناچیز میداند، بلکه دیگران را هم بد و نفرتانگیز میداند، بدترین حالت روانی ممکن است(انزجار و نفرت). احساس نفرت شدید نسبت به خود و همه اطرافیان دارد.
۴ـ من خوبم ـ تو خوبی (بازی برد ـ برد): بازیگران این سناریو، افرادی منطقی و روشن فکر هستند. سعی میکنند در مناسبات انسانی، فردی مثبت و متعارف باشند؛ هم خودشان را به نیکی ابراز میکنند و هم به دیگری اجازهی ابراز وجود میدهند. آنچه را برای خود نمیپسندند، برای دیگران نیز لحاظ نمیپسندند.
من خوب نيستم
اساسیترین نظریهی تحلیل رفتار متقابل این است که انسانها ذاتا خوب هستند. این بدان معناست که من و تو هردو ارزشمند، محترم، گرامی و گرانقدر هستیم. من خودم را همانطور که هستم میپذیرم و تو را همانطور که هستی. این حالت از نهاد انسان بر میخیزد تا اینکه به رفتار مربوط شود. گاهی ممکن است آن چه را که تو انجام میدهی، نه دوست داشته باشم نه قبول، ولی همیشه هر چه هستی تو را میپذیرم. تو به عنوان یک انسان در نظر من ارزشمندی هر چند که رفتارت چنین نباشد. در نتیجه تبادل رفتاری کودک با والدین و الگوبردارهایی که انجام میدهد، کودک با همان دانش نه چندان دقیق و ناقص خود به تعاریفی درباره خود دست مییابد که بعدها نمایشنامه زندگیاش میشود.
باورهای کودک از قبیل «کسی منو دوست نداره» یا «من خیلی ناتوانم» در بخش ناخودآگاه ذهن او جای میگیرد و کم کم زمینه ساز اغلب رفتار او میشود. این باورها به سادگی قابل شناسایی نیستند، چون در ناخودآگاه ذهن ما جای دارند و برای دسترسی به آنها احتیاج به مهارت داریم. مثلا یاد میگیریم زمانی که نیاز به حمایت داریم به بازیهای ذهنی روی بیاوریم. در واقع بازیها مخوف ذهنی همان روشهای غیرمستقیم دریافت نوازش است که در کودکی یاد گرفته بودیم چون نمیتوانستیم مستقیم به خواستهمان برسیم برای بقای خود از آنها استفاده میکردیم.