روزنامه: فرار مغزها
این یادداشت در تاریخ ۱ بهمن ۱۳۹۳ در روزنامه آفتاب چاپ شده است.
فرار مغزها؟ یا…
مهاجرت گسترده تحصیلکرده ها و دانشمندان یک کشور را در اصطلاح فرار مغزها مینامند، که معمولا به خاطر درگیری های نظامی، سیاسی، مشکلات اقتصادی و بیشتر؛ به خاطر ترس از جان صورت میگیرد؟ پدیده مهاجرت مغزها به کشورهای دیگر از ابتدای قرن بیستم در اروپا آغاز شد، به ویژه در دوران هیلتر و جنگ سرد.
پژوهش ها نشان داده که برخی از نخبگان المپیادهای علمی جذب دانشگاه های معروف جهان شده اند. نخبگان و دانش اندوختگان به دلایل متعددی مهاجرت میکنند از جمله: اوضاع رفاهی، امکانات تحصیلی و شغلی بهتر- آزادی های سیاسی و اجتماعی بیشتر- تعادل بین هزینه ها و درآمد و…
تعلق صرف نخبگان به علم یکی از دلایل مهاجرت است، آنهم بدون انگیزه های فردی و اجتماعی، و وابستگی فکری و معنوی به جامعه خود، یعنی بدون تعهد اخلاقی و انسانی. آنان به کشوری میروند که تمام امکانات را به خیال خودشان در اختیارشان خواهد نهاد. شاید کسانی که به واسطه پیدا کردن مدینه فاضله از کشور مهاجرت میکنند، درحقیقت به دنبال رویاهای شخصی خود و یافتن لقمه ای چربتر هستند، یعنی بدون زحمت و رنج و سختی، میخواهند سفره برایشان پهن باشد تا با قیافه حق به جانب آماده خوری کنند. جامعه ای در همه ابعاد پیشرفت میکند که آحاد مردم اعم از راننده تاکسی- کارمند- استاد- دانشجو و … احساس مسولیت نسبت به انجام وظیفه فردی کنند.
پدر و مادر در رابطه با تربیت فرزندان مسوولیت دارند، همین طورجوانان هم نسبت به انجام خدمت برای آبادانی کشورشان، نخبگان هم به جهت آموزش و هدایت دیگران. دختران و پسرانی که دارای تحصیلات عالیه و نبوغی هستند باید برای پیشرفت، سازندگی و بالا بردن سطح کیفی جامعه خود تلاش کنند. جامعه ای که برای تربیت و رشد آنها زحمت کشیده و از سرمایه های ملی خرج نموده است. مهاجران در غربت با معایب و مشکلات دوری از خانه و کاشانه مواجه اند، یعنی با رفتنشان پتانسیل ذاتی، درونی و انسانی حمایت خانواده و اجتماع را هم از دست میدهند.
عالمان و نخبگان وظیفه دارند تا در کشور خودشان به آموزش دیگران پرداخته تا سهمی در آبادانی داشته باشند. تغییرات کیفی هر جامعه ای به دست نخبگان و دانش اندوختگانی صورت میگیرد، که از بهره هوشی بالاتری نیز برخوردارند. اگر قرار باشد هرکسی به فکر منافع شخصی خویش و سهم بردن و استفاده و لذت و کامجویی بیشتر باشد، پس چه کسی باید به سازندگی خانه ما دست زند. در شرایطی که از هر طرف تحت فشار قدرت های جهانی با ابزار تحریم قرار داریم، تک تک افراد ملت چه از جنبه شرعی- اخلاقی- عرفی و … نسبت به ساختن و آباد کردن کشورشان وظیفه خطیری دارند.
اگر در خانه مان خوراکی درخوری نداشته باشیم و همسایه غذایی خوش عطر پخته باشد که ما را سرمست کند، آیا برای طلب غذا به خانه همسایه میرویم؟ یا اینکه آستین ها را بالا میزنیم تا بتوانیم در خانه خودمان غذایی خوب مهیا سازیم؟ اگر جنگی درگرفته باشد آیا سربازان خودی حاضرند به واسطه اینکه در جبهه دشمن امکانات، ابزارهای نظامی و… بهتر و بیشتر است موضع میهنی خود را ترک کرده و به دشمن بپیوندند؟
استکبار جهانی با استفاده از زیرساخت های جامعه غربی و در باغ سبز نشان دادن به جوانان مستعد در مورد رفاه اجتماعی و امنیت شغلی و غیره به نوعی دست به سرقت مغزها زده است. در پدیدهی مهاجرت مغزها (Brain Drain)، نخبگان افرادی هستند که توانایی پردازش و به فعل درآوردن اطلاعات علمی و فنی را به بهترین کیفیت دارند، یعنی ماشینی بدون تعهدات اخلاقی، احساسی و عاطفی، انسانی. درحالی که از فردی تحصیل کرده و دارای توانایی و مهارت انتظار میرود نسبت به تغییر و ساختن جامعه اش و رفع نقاط ضعف تلاش و کوشش کند.
مهاجرت نخبگان و فرار مغزها آنقدرها هم جدی نیست و عملا نمیتواند ضررهای سنگینی به کشور برساند. اگر اینگونه بود پس پیشرفت های علمی و فنی حاصل فعالیت های چه کسانی است. افرادی متعهد آماده پر کردن جای آنان و رفع نواقص هستند.
بهانه هایی از قبیل عدم اهمیت به تحصیل کرده ها و یا در اختیار نداشتن امکانات کافی قابل قبول نیست، اول اینکه میزان پیشرفت های علمی و فنی و پژوهشی در دو دهه اخیر، در همه زمینه ها خلاف این موضوع را ثابت میکند. از طرفی دیگر اغلب زنان و مردان بزرگ، به خصوص دانشمندان، نه تنها همه چیز برایشان مهیا و آماده نبوده است، بلکه با حداقل امکانات و سختی های بسیار توانسته اند گام های موثری در تاریخ بشر بردارند و به موفقیت هایی چشمگیر و دستاوردهایی مطرح برسند تا برگی از دفتر سرنوشت انسان را ورق زنند.
شاید در شرایط سخت مثل جنگ های داخلی… دلایل قابل قبولی برای مهاجرت افراد (نه تنها نخبگان) وجود داشته باشد ولی در وضعیتی که کشور ما از امنیت و ثبات و آرامش زیادی برخوردار است، به ویژه درمیان کشورهای منطقه، چنین بهانه هایی مقبول نیست.
امکانات معیشتی و رفاهی کشورهای پیشرفته میتواند دلیلی برای مهاجرت باشد. ولی این همان رها کردن خانه به واسطه وجود مشکلات و رفتن به در خانهی همسایه برای آب و خوراک بهتر است(عدم مسوولیت و تعهد به وطن و نداشتن ارق ملی). میتوان اذعان کرد؛ اغلب مهاجرت ها برپایه خواسته های حداکثری است؛ یا طمع بیشتر داشتن و نردبام را از پله اول به دهم پریدن.
شاید بتوان گفت بیشتر مهاجران دچار اپیدمی کم غیرتی شده اند
خیلی از رتبه های اول تا سوم کنکور سراسری در دهه های گذشته متعلق به دختران و پسرانی از نقاط دور افتاده و شهرهای کوچک با امکانات اندک میباشد، که براساس آمار برخی از آنها به خارج از کشور مهاجرت کرده اند. سوال اینجاست؛ چرا نخبگانی که خود بچه های نقاط محرومند و تحصیلات و تخصصی پیدا کرده اند، از دانش و سواد علمی خود در جهت بالا بردن سطح کیفی کشورشان استفاده نکرده و بدون هیچگونه تعهدی نسبت به جامعه و شهرشان رخت مهاجرت به تن کردند؛ ذکات علمی و پیوندهای انسانی و مهر و عاطفه شان کجا رفته است.
نخبگان نقاط محروم درحقیقت از بطن همین فرهنگ برخاسته اند، با کم و کاستی ها و نقاط قوت و ضعف آن آشنایند، پس چه گونه است وقتی به سطح علمی و تخصصی بالایی میرسند، فرهنگ خانه پدری و مادریشان برایشان ناکارآمد، بد و غیرقابل تحمل میشود و تنفس برای آنها دشوار میگردد، و فراموش میکنند اوضاعی که دم از بدی و ضعف و خفقان آن میزنند، همان اجتماعی است که آنان را به این مرتبه رسانده.
بعضی ها معتقدند قدر و ارزش تحصیل کردگان را در ایران درست نمی شناسند و برخوردهای نامناسب آنان را ترغیب به مهاجرت میکند. قرار نیست جامعه برای تحصیل کرده ها فرش قرمز پهن کند یا روی سر بگذارندشان؛ مگر قهرمان ورزشی اند که غرور ملت و پرچم کشور را به اهتراز در آورده اند؟
نخبگان باید با انگیزه های درونی دست به تلاش و کوشش بزنند، و به آینده کشورشان امید داشته باشند، نه اینکه به کشوری روند که شهروند درجه ۲ محسوب شوند. نخبه کسی نیست که بالاتر از بقیه باشد. ایرانی باید بماند و با علاقه و پشتکار طرحی نو در جامعه خود دراندازد و سعی در بهبود کیفی اوضاع کند. تحصیلکرده ها و استادان ایرانی در کشورهای دیگر، چه دردی را از هموطنان خود دوا میکنند که باید به آن افتخار کنیم؟
بسیاری از مهاجران از وضع فرهنگ جامعه گله میکنند و انگشت اتهام را به سمت هموطنان خود میگیرند، آنان که فرار را بر قرار ترجیح میدهند، از بالا به دیگران نگاه کرده و آنان را منفعل و مقصر و توسری خور و خود را تافته جدا بافته میدانند و ادعا دارند که دست اندکاران نمیگذارند تا آنها نقشی در حل مشکلات داشته باشند.
سلول های اولیه هر جامعه انسانی متشکل از فرد فرد آدم ها میباشد. عُرف را روابط درونی جامعه میسازد. وقتی نخبگان هیچ احساس مسوولیتی نکنند، سعی در تغییر زیرساخت ها نکرده و بارشان را بردارند و بروند – پس دیگر از چه نظر نخبه و شایسته هستند. جامعه از چنین افرادی نمیتواند پیروی و تاسی کند.
آیا اوضاع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ایران زندگی را برای نخبگان دشوار میکند؟ اگر بر فرض مثال تمام دلایل مهاجران (امکانات – درآمد اقتصادی- مسایل فرهنگی- سیاسی- تکنولوژی …) چندین برابر واقعیات هم باشد. چه کسی قرار است بماند و مشکلات و سختی ها را از دوش ملت بردارد؟ آیا افراد عامی میتوانند؟ یا اجتماع به افرادی با توانمدی بالا نیازمند است.
مگر نخبگان خونشان رنگینتر است؟
در میانه نبردی سخت برای حفظ وطن، آنها که پاشنه ها را بالا کشیدند و کمربندها را سفت کردند و عازم میدان نبرد شدند، غیرت و همت دارند. نمیتوان منتظر دیگران نشست و از حضور در میدان کارزار شانه خالی کرد. اگر همه خود را ارجح بدانند پس چه کسی به میدان کارزار بیاید؟
کاردانان و کارشناسان متعهد میتوانند در برابر مشکلات قد علم کرده و راه کار و راه حل بیابند. در شرایط مطلوب که احتیاجی به نخبه نداریم، اگر مشکل وجود نداشته باشد، نیازی به نخبه و متخصص نیست، کار برای همه آسان است چون هنری نمیخواهد، فداکاری نمیخواهد، در شرایط سخت نیاز به مدیران نخبه و با تدبیر است.
در بحران ها و تصمیمات حیاتی مدیران و افراد کاردان و نخبه خود را نشان میدهند نه افراد عادی. تنها علم و دانش و نمره خوب و تخصص و مهارت و هوش؛ ارزش های انسان نیستند، ارزشهای واقعی افراد؛ تعهد- وفاداری- شرافت – درستکاری و باور و ایمان میباشند. جهان وطن بودن هم استدلالی غلط است. وقتی کشور خودمان نیاز به همت و کار جوانان دارد جهان وطنی و خدمت به کشورهای دیگر، بعضا مخالف و استکبار، قابل پذیرش نیست. جایگاه وطن پرستی، ارق ملی و دینی پس کجا میرود.
مهاجران در کشورهای مقصد بعد از گذشت چند سال، باید در دادگاه حاضر شده و به پرچم و قانون اساسی آن کشور سوگند وفاداری یاد کنند، تا بتوانند پاسپورت کشور مربوطه را به عنوان شهروند دریافت کنند، درجایی که بسیاری از این کشورها در طرح تحریم و تهدید نظامی کشورشان نقش بازی میکنند و سوگند به پرچم آنها یعنی حمایت از اعمال و کارهای ضد میهنی دشمن.
فرض کنیم تلاش و کار هیچ یک از این عزیزان فایده و بهرهای هم نداشته باشد. آیا صرف تلاش او ملاک عمل به وظیفه نیست. هنگامی که ابراهیم را درآتش انداختند زنبوری آب می آورد تا آتش را خاموش کند، همه خندیدند ولی هیچکس ارزش کار او و تعهدش را نفهمید، کسی قدردان وظیفه شناسی او نبود، کسی نفهمید همان انجام وظیفه اش ارزش بود، نه مقدار آبی که می آورد، که اگر همه زنبورها (میلیون ها) جمع میشدند و تعهد داشتند، آتش خاموش میشد.
بحث هایی همچون ایجاد بستر مناسب جهت پیشگیری از فرار مغزها، اگر با واقعیات موجود کشور همخوانی نداشته باشد، صرفا دلایل و بهانه هایی واهی و تخیلی است. مطلب اینکه برای تغییر سرنوشت اجتماعی انسان ها باید هرچه بیشتر در تحکیم و غنی سازی باورها تلاش کرد، در حقیقت به معماری اندیشه های انسانی پرداخت.