خشونت علیه اعظم :
جوامع مردسالار تنها بر رابطه سلسله مراتبی میان مردان و زنان بنا نشدهاند. بلکه سلطهی بعضی از مردان بر مردان دیگر نیز از پایههای جامعه مردسالار است. خشونت یا تهدید به خشونت یکی از سازوکارهایی است که مردان از دوران کودکی برای برقرار کردن نظام سلسله مراتبی از آن بهره میبرند. اغلب پسران در دوران رشد استفادهی موردی از خشونت را فرا میگیرند. نهادینه شدن خشونت در ساختارهای اجتماعی جامعه، اعمال خشونت را تسهیل کرده و آن را بهعنوان نوعی استاندارد در روابط انسانی جلوه داده است. به زبان سادهتر، گروههای مختلف انسانی شکلهای متفاوتی از ساختارهای اجتماعی را خلق کردهاند تا واقعیتهای مثل طبیعی انگاشته شدن اعمال خشونت و پرخاشگری در روابط بین انسانی را توضیح دهند.
اگر قرار باشد نظام سلسله مراتبی اجتماعی بر جنسیت استوار باشد، در نتیجه از گذشتههای بسیار دور چارچوبی از قدرت و حقوق ویژه شکل گرفته است که دیگران (و نه فقط مردها) را نیز به خاطر طبقهی اجتماعی، رنگ پوست، سن، دین، دستهبندی مینماید. در چنین بستری، خشونت تبدیل به راهی برای کسب حقوق ویژه و اعمال قدرت میشود. خشونت به خاطر نهادینه شدن آن در ساختارهای اجتماعی، خود معلول مولفههای مختلفی است، و هم راهی برای دستیابی به قدرت و امتیاز.
ممکن است علت این که مردی دست به خشونت و پرخاشگری علیه زن و فرزندانش میزند، ناشی از میل او برای حفظ قدرت نباشد. یعنی تجربه خودآگاه او اینجا نکته کلیدی نیست. بلکه همانطور که تحلیلها نشان دادهاند، خشونت ورزی اغلب نتیجهی منطقی تصور آن مرد مبنی بر شایستگی بهرهمندی از امتیازهایی خاص و معینی (حقوق ویژه) است. اگر مردی همسرش را به خاطر بدبینی و سوءظن کتک میزند، شکن جه میکند (داستان اعظم)، تنها به خاطر آن نیست که از وقوع دوباره این اتفاق جلوگیری کند، بلکه (اعمال خشونت توسط مرد) از تصور حس مالکیت مرد و حق ویژه بهرهمندی جنسی حکایت دارد.
دلایل پیچیده اجتماعی و روانشناختی خشونت مردان هرچه که باشد، این پدیده بدون اجازه آشکار و یا ضمنی آداب و رسوم اجتماعی، پندها و دستورالعملهای قانونی، و برخی آموزههای دینی ادامه نخواهد یافت. در بسیاری از کشورها، قوانین علیه همسرآزاری و آزار جنسی یا سُست هستند یا اصلا وجود ندارند؛ در همین بین، رفتار خشونت آمیز و پرخاشگرانه مردان معمولا علیه مردان دیگر در میادین ورزش، جنگ و… تجلیل میشود. به این مفهوم که اعمال خشونت نه تنها مجوز دارد بلکه جذاب نشان داده شده و تشویق میشود. استفاده از خشونت بهعنوان راهحلی کلیدی در اختلافهای بین افراد، گروههای مختلف مردان، و حتا بین ملتها، ریشه در تاریخ جوامع مردسالار دارد.
اغلب زمانی که صدای کتک خوردن زن همسایه یا کودکی را میشنویم، از زنگ زدن به پلیس، یا دخالت شخصی خودداری مینماییم و موضوع را یک مساله خصوصی (خشونت خانگی) قلمداد میکنیم. پژوهشگران راههایی که مردان به وسیله آن قدرت اجتماعی و فردیشان را بنیان نهادهاند به شکل متناقضی منشا ترس، انزوا و رنج زیاد برای خود آنها میدانند. اگر قدرت به عنوان قابلیتی برای سلطه بر دیگران باشد، و اگر توانایی رفتار به شیوههای «زورگویانه» نیازمند فاصله گرفتن از دیگران و ایجاد بیم و ترس در آنان است، در نتیجه ما مردانی را پرورش میدهیم که تجربهشان از قدرت، سرشار از مشکلاتی زمینگیر کننده است.
اگر توجه کنیم این ادعا زمانی صادق است که برآورده شدن انتظارات درونی مردان عملا غیرممکن میباشد، به نظر میرسد در این دورهی زمانی و در فرهنگهایی که مرزهای جنسیتی کمرنگ شدهاند، برآورده کردن انتظارات مردانگی همچون گذشته ممکن نباشد. ازاینرو پاسخگویی به ضروریات مردانگی، نیازمند هوشیاری و بیداری و تلاش همیشگی و مداوم بهویژه برای مردان جوان است.
احساس ناامنی شخصی که با عدم موفقیت در دستیابی به ایدهآلهای مردانه حاصل میشود برای سوق دادن بسیاری از مردان – به ویژه جوانان – به ورطهی ترس، انزوا، خشم، احساس گناه، نفرت، حقارت و پرخاشگری کافی است.
در چنین وضعیتی، خشونت تبدیل به یک سازوکار جبرانی میشود. یعنی خشونت راهی برای برقرار کردن دوبارهی توازن و اثبات مردانگی و کسب اعتبار مردانه خود و حتا دیگران است. این شکل از خشونت معمولا علیه کسی یا کسانی اعمال میشود که از نظر جسمانی ضعیفتر یا آسیب پذیرترند (مثل اعظم). به نظر میرسد که یک کودک، یک زن، یا سالمندان، یا مهاجران، شکارهای آسانی برای ارضای ناامنی روانی و خشم برخی مردان هستند، به ویژه آن که این گروهها اغلب از حمایت کافی قانون هم برخوردار نیستند.
آنچه به فرآیند خشونت اجازه میدهد که به سازوکار جبران شکستها و ناکامیهای فردی تبدیل شود پذیرش همگانی خشونت به عنوان راهی برای حل اختلافها و اثبات قدرت و سلطه و برتری است. و موضوعی که این امر را ممکن میسازد قدرت و امتیازهای ویژهای است که مردان از آن برخوردار بوده و هستند، و غالبا در باورها، رفتارها، ساختارهای اجتماعی و قانونی نهادینه شده است. در نتیجه خشونت مردان، و شکلهای بیشمار آن، محصول قدرت مردان، تصور شایستگی بهرهمندی از امتیازها و حقوق ویژه، برخورداری از مجوز برای اعمال بعضی شکلهای خشونت، و شاید ترس از نداشتن قدرت است.