کودک
كودك به عنوان منبع خلاقیت و سرزندگی محسوب میشود. هیجانات، احساسات و تصوراتی كودك ممكن است، توسط یك والد سختگیر یا حتی یك والد نوازشگر سركوب شود. این موضوع میتواند در دراز مدت بر شخصیت فرد اثرات نامطلوبی داشته باشد كه خود ممكن است به بیماریهای روان تنی نیز منجر شود. این بخش از شخصیت چنانچه تحت نظارت بالغ قرار نگیرد، امکان دارد دیدگاهی غیرواقعی نسبت به زندگی داشته و براساس احساسات هیجانی رفتار كند.
قسمتی از رفتار، افکار و احساسات انسان که تکرار و بازنواخت دوران کودکی است. مثلاً کسی که نتیجه خوبی در کارهایش میگیرد با یک لبخند درخشان پاسخ میدهد. کودک به بخش های مختلفی مثل: طبیعی، منزوی، تربیت شده و پرخاشگر تقسیم میشود. ناگفته نماند منهدم کردن کودک به اندازه نابود شدن هرکدام از دیگر شخصیتها فاجعه آفرین است، کسی که کودک آزرده و یا بدون کودک باشد (به خصوص والد قوی) دیگر از چیزی لذت نمیبرد و زندگی برایش یک افسردگی طولانی مدت است.
شخصیت آلوده
انسانها هر سه جنبه شخصیت (والد- بالغ- کودک) را در وجود خود، با شدت و ضعف دارند. ولی محتویات هر یک (والد- بالغ- کودک)، یعنی تجارب کسب شده دوران کودکی، و ترتیب و تاثیر آنها (تقدم و تاخر حالات) در افراد مختلف متفاوت است. اگر این سه جنبه در هرکسی به طور مجزا باشد، یا فرد بر اثر تمرین و آموزش مهارت جدا نگه داشتن آنها را کسب کرده باشد، اوضاع طبیعی و روبراه است، در غیر این صورت با مشکلی به نام آلودگی و طرد، یعنی تداخل حالات شخصیتی باهم (والد + بالغ = تعصب) یا (کودک + بالغ = توهم) مواجه خواهیم بود. تعصب و توهم، هر دو ماحصل آلودگی بالغ با یکی از حالات دیگر است.
تعصب
«تعصب در اوائل طفولیت ایجاد می شود و توسعه پیدا می کند. در دورانی که درهای هرنوع پرس و جوی طفل به دست پدر و مادر حمایت کننده بسته است. انسان کوچک از ترس توبیخ پدرومادر جرات باز کردن این در را ندارد»(وضعیت آخر – اریکبرن- ترجمه اسماعیل فصیح- ص۱۲۱). حتما باچنین افرادی برخورد کرده اید و میدانید منطقی صحبت کردن با آنها چه کار مشکل یا بیهوده ای است. بیشتر افراد با دلیل و برهان متقاعد میشوند، اما اینها نه؛ چون در بالغ این افراد تکه ای از والد مثل یک تخته سنگ چسبیده، و در برابر هر عقیده یا نظر مخالفی میخواهد به هر قیمتی که شده حرف خودش را به کرسی بنشاند.
جدا از بی منطق بودن این افراد، در حقیقت پافشاری بر عقاید نوعی سنگر حفاظتی و حریم امنیتی برای ایشان فراهم میکند، و ریشه آن به دوران کودکی بازمیگردد. «برای بچه امن تر است که حرف پدر دزدش را قبول کند تا دیده و شنیده چشم و گوش خود را. ازاینرو ما با منطق نمیتوانیم تعصب را از بالغ به خاطر تعصبی که آن جاست خارج کنیم. تنها راه خارج کردن تعصب این است که او خودش کشف کند؛ دیگر برایش خطرناک نیست که با پدرومادرش اختلاف نظر داشته باشد و بفهمد که او امروز می تواند اطلاعات ذهن خود را توسط بالغ تصحیح کند»(وضعیت آخر – اریک برن- ترجمه اسماعیل فصیح- ص۱۲۱).