الگوهای کهنه ذهن:
هر وقت با رویدادی روبرو میشویم، ذهن براساس پیشنویسهایش (تجربیات و ادراک گذشته- دوران کودکی) آن را تفسیر میکند. الگوی ذهنی، همان شیوه فکر کردن است و با وقایع بهگونهای برخورد میکند که منطبق با چهارچوبهای تربیتی غالبش باشد. اعمال و رفتار انسان برگرفته از الگوهای ذهنی اوست نه به واسطه عقاید یا گفتارش. الگوهای کهنه ذهن ریشه در ناخودآگاه دارد و محدودکننده فضای ذهن میباشد. برای خروج از این چارچوب (الگوهای کهنه ذهن) باید بتوانیم الگوهای کهنه ذهن را تغییر دهیم.
«فراگیری از طریق تقلید برای بسیاری از موجودات و از جمله انسان امری ضروری است. وقتی به سن بلوغ میرسیم از امتیاز انتخاب برخوردار میشویم از چه چیزی و چه کسی تقلید کنیم. در ضمن میتوانیم آگاهانه الگوهای جدیدی انتخاب نماییم و آنها را به جای الگوهای کهنه ذهن قبلی قرار دهیم» (چگونه مانند لئونارد داوینچی فکر کنیم- مایکل جیکلاب- مهدی قره داغی– البرز –ص۱۳).
با تغییر الگوهای کهنه ذهن، زندگی خود را دگرگون کنیم
بهترین روش برای رفع مشکلات و عادات ناخوشایند مثل: ترسها، عصبانیتها و دیگر صفات ناپسند، استفاده از الگوی جایگزین ذهنی میباشد. «ابتدا رفتاری که قصد تغییرش را دارید تجسم کنید، سپس تصویر کوچکی از آنچه میخواهید را در نظر آورید و در مدت یک ثانیه سعی کنید آن را بزرگ و بزرگتر کنید تا روی تصویر رفتار ناخوشایندتان را بپوشاند» (قدرت بیپایان- آنتونی رابینز- ترجمه میترا میرشکار- ص ۱۴۸)
کنار گذاشتن برخی عادات ذهنی شاید به نظر کمی مشکل برسند، اما برای به دست آوردن الگوهای تازه و نو مجبوریم چارچوب کهنه را دور بیاندازیم، گرچه اینکار در ابتدا ممکن است دشوار و سخت باشد. بیشتر ما دوران کودکی را با احساساتی تکه تکه شده از بار گناه پشت سر میگذاریم و همواره کوله باری از خشم و ترس و گناه را با خود این طرف و آن طرف میکشیم. «بکن و نکنها، برو و نروها، بشین و ساکتشوها، مواظب باشها، بپا آبروت نرها، لولو میاد میخوردتها»، و امثالهم حاصل دوران کودکی است که اعتقادات ذهنی یا بهتر بگوییم چارچوبهای ذهنی ما را شکل میدهند.متاسفانه بیشتر ما در چارچوبهای ذهنی دوران کودکی خود اسیر شده و نمیدانیم چطور خود را از آنها برهانیم.
هیچ یک از ما قدرت انتخاب پدر و مادرمان را نداریم، بیشتر آنچه میآموزیم (در رفتار و روابط) یا رنجهای روانی که تحمل میکنیم، با تواناییها و ناتواناییهای پدر و مادرمان ارتباط دارند. براساس نظریه برخی پژوهشگران: «پروتکل و مانیفیست زندگی هر انسانی به وسیله مادر او در دوران کودکی شکل میگیرد آن هم توسط چند واژه و جمله ساده. درحقیقت این مادران هستند که خمیرمایه زندگی هر انسانی را شکل میدهند. بیانیه و قرارداد زندگی انسان در دستان مادر و تنها مادر اوست، با بایدها و نبایدها، برو و نیاها، بنشین و بلندشوها، بخور و نخورها… و از همه مهمتر عشقی که به او میدهد. مادر میتواند شرارههای آتش جهنم را در کودکش شعلهور سازد یا درهای بهشت را به روی او باز کند».
«اگر بچهایی سه ساله را وسط اتاق بگذاریم؛ مسخرهاش کنیم، سرش داد بزنیم، تحقیرش کنیم، کتکش بزنیم؛ دست آخر با کودکی وحشتزده روبرو میشویم که گوشهای کز میکند یا میزند زیر گریه، و ما نیز هرگز به تواناییها و استعدادهای بالقوهاش پی نمیبریم. اما اگر به همین بچه بگوییم که چقدر دوستش داریم، چه زیباست و وجودش تا چه اندازه برایمان مهم و عزیز است و چه اندازه باهوش و داناست و اگر اشتباهی بکند هم مانعی ندارد. آنگاه استعدادهایی این کودک از خود نشان خواهد داد که ما را به حیرت فرو خواهد برد» (شفای زندگی- لوییز هی- گنجه خوشدل – ص ۶۳)
پروتکل و مانیفیست زندگی هر انسانی در دستان مادر اوست، آنهم با تعدادی اندک کلمه و جمله
رفتارهای نسنجیده آموزگاران و کادر مربیان مدارس، در یادگیری از اطرافیان و محیط و شکلگیری چارچوبهای منفی یا تخریب ساختار ذهنی ما نقش برجستهای دارند. مثل؛ سرزنشهایی که طی سالها از محیط پیرامون (پدر و مادر و…) به ما وارد شده، و حال ناخواسته همانها را خودمان به خودمان وارد میسازیم و گره بر گرههای کلاف درهم و پیچیده ذهنمان میافزاییم. ذهن ما نسخه هر رویداد یا اتفاقی را که میبینیم به سادگی میپیچد. در مکتب «تحلیل رفتار متقابل» این موضوع را به پیشنویسهای ذهنی تشبیه میکنند.
واکنش افراد مختلف را هنگام وقوع یک رویداد در نظر بگیرید، مثال: تصادفی در خیابانی شلوغ بین دو خودرو اتفاق افتاده است؛ برخی در این شرایط پرخاشگر میشوند، درحالیکه عدهای با خونسردی برخورد میکنند. آنچه موجب تفاوت رفتار انسانها هنگام وقوع حوادث میشود، طرز فکر آنان نسبت به موقعیت است و اینکه از چه زاویهای به مساله نگاه میکنند. درنتیجه افرادی که افکار منفی دارند؛ زودتر و شدیدتر از کسانی که دارای باور و نگرشی مثبت هستند؛ آرامش خود را از دست میدهند. چنین افرادی ممکن است عکسالعملی نامعقول از خود نشان دهند.
افکارمنفی هرچند ممکن است در طول زندگی فرد رشد یافته باشد و حتا به دوران کودکی او مربوط باشد، اما قابل تغییر هستند. برای تغییر باید چیزی را رها سازیم، لایههای کهنه را کنار بگذاریم تا تفکر و اندیشهای تازه جانشین آن کنیم. حذف برخی از آنها به نظر ساده نیست، چون مانند تخته سنگی محکم در ذهن ما چسبیدهاند، ولی مطالعات نشان داده عملی است انجام شدنی.