اگر همیشه و در هر موقعیتی فقط زشتيها را ببينيم و به دنيا بد نگاه کنیم، يعني موتور مولد كارخانه ی ذهنمان، افكارمنفی است.
آدمهایی هستند که همیشه از زندگیشان شکایت میکنند؛
«از شغلم متنفرم» ؛
«چرا اینقدر چاق و زشتم؟» ؛
«خونه ام یه خوابه است» ؛
«زنم با من بد رفتاری میکنه» ؛
((شوهرم بی پوله)) و… (ياس و ناميدي با آدمهاي منفي سروکار دارد و آرام و قرارشان را ميگيرد؛ مثل غريقي كه به هر چيزي چنگ ميزند تا زنده بماند، منفي بيني هم خوراك چنين ذهنيست).
اگر فقط بنشینیم و غُر بزنیم که چه قدر روزگار در حق ما بی انصافی کرده است، هیچ چیز درست نمیشود. اگر ناراحتیم بايد به چیزی فکر کنیم که خوشحالمان میکند یا به چیزهایی نگاه کنیم که به ما روحيه میدهد. انتخاب با ماست: که کانال تلویزیون را به میل خود عوض کنیم. مجبور نیستیم اخبار نگاه کرده، و حرص بخوریم. (به طور دلخواه هر روزنامه اي را كه باز كنيد و نسبت خبرهاي خوب را با بد بسنجيد؛ آنوقت می فهمید، که چگونه و به چه اندازه توسط اخبار منفي بمباران ميشويد! ؛ به بیان ساده تر خبرهاي بد چند برابر خبرهاي خوب است و انباشت پيشگويی هاي شومي كه در زندگي رخ ميدهد بسيار زيادتر از خبرهاي خوشايند است).
به تعبیر دیگر، ما با منفي بافي خو گرفته ايم؛ چيزي كه دستكم عادت جاري جامعه شده است و هر بار به شكل و رنگي در مي آيد و مثل موجودات جاندار زاد و ولد ميكند.
«خوش به حالش صبح تا عصر تو خونه خوابیده، اما من از كله ی سحر تا نصف شب دارم جون ميکنم» ؛
«به این میگن شوهر، هر سال زن و بچه اش رو میبره مسافرت» ،
(( اينم شد زن؟! فقط بلده غُر بزنه)) ؛
((تُف به اين زندگي، همش بايد سگ دو بزني)) ،
((بخت و اقبال او بود که…)) ؛
((عجب سرنوشتي دارم)) ؛
((چقدر خوش شانسی که رییس شدی)) ؛
((ديدي شوهرش چه انگشتري براش خريده؟)) .
بله، میتوانیم تمام عمر را با منفی بافی صرف برچسب زدن به رویدادها کنیم که ((این خوب است، آن بد است)) اما چه فایده؟ فقط وقت خودمان را تلف میکنیم. علت اینکه به هر پیشامدی فاجعه و مُصیبت میگوییم، آن است که تنها درصدي از کل واقعیت را میبینیم و تا زمانی که به بد بودن اوضاع، ایمان داشته باشیم، هیچ تغییری در احوال ما به وجود نمی آید؛ و تا وقتی که با داد و فریاد و جنگ و دعوا به استقبال روزهای زندگیمان میرویم، هیچ پیشرفتی نخواهیم کرد!. میتوانیم با یک استدلال منطقی خارق العاده، ثابت کنیم که حق با ما بوده است؛ ولی این بحث ها، گره ای از کارمان نمی گشاید. اگر در پی آرامش بیشتری هستیم به رخدادهای پیرامون خود برچسب خوب یا بد نزنیم.
همه آدمها، دنیا را میتوانند از دو زاویه مختلف ببینند:
۱- دنیای زشت و کثیفی است (بد).
۲- دنیای دلچسب و زیبايی است (خوب).
ما برای یافتن عیب ها و کاستی های دیگران، نیروی فراوانی صرف میکنیم، مُصرانه و در کمال عصبانیت میکوشیم تا ثابت کنیم که آنها تنبل، مُتقلب، ریاکار و فاسد هستند؛ اما نتیجه این تلاش ها و انتقادها چیست؟ جز اینکه زندگی خود ما از شادی و نشاط تهی میشود، آیا ثمره دیگری نیز دارد؟
راه دوم این است که دنیا را به همین صورتی که هست بپذیریم. شاید بپرسید چه دلیل و مدرکی برای خوب بودن دنیا داری؟ دلیل و مدرک لازم نیست؛ چرا که دنیا همین است که هست. ماه گرد است؛ زمین دور خورشید میچرخد؛ گُلهای رُز شکفته میشوند؛ پرندگان آواز میخوانند؛ آدمها عاشق میشوند، ازدواج میکنند، همسایه ها دعوا راه می اندازند؛ کشورها با هم ميجنگند؛ بعضي ها رشوه ميگيرند؛ عده اي سر پُست و مقام به جان هم ميافتند؛ بچه ها ميخندند؛ هوا آلوده است و… همه این نمونه ها بخشی از واقعیت هایی است كه ما هر روز شاهد آن هستيم.
این طرز تفکر و آرمانگرایی افراطی که «مردم نباید مریض بشوند، نباید دروغ بگویند؛ نباید سرهم کلاه بگذارند؛ دردنیا نباید قحطی باشد یا جنگ بشود؛ چرا جنایت؛ چرا فقر؛ چرا اعتیاد؛ نُزولخورها بايد خيريه بازكنند؛ هیچ ماشینی نباید تصادف كند و…» به ظاهر بسیار خوب و عالی به نظر میرسد، اما عملی شدن تمام این موارد امکانپذیر نیست، چراکه هیچ چیز مطلقی وجود ندارد. تنها این امکان برای همه ما وجود دارد که جهان را به همین صورتیکه هست بپذیریم؛ سپس برای بهترکردن آن بخشی از مسوولیت ها را به گردن بگیریم؛ این رسم زندگی است.
ما برای نگرانی های خود، سلسله مراتبی داریم؛ به تعبیری «وقتی پایمان بشکند دیگر سردرد يادمان ميرود».