استحکام خانواده:
اهمیت و نقش خانواده به عنوان زیر بنای جامعه سالم انکارناپذیر است. به معنای دقیقتر استحکام و دوام خانواده سبب قوام و دوام جامعه میگردد، و نمیتوان از کنار این واقعیت تلخ گذشت که نهاد خانواده به طور جدی مورد تهدید قرار گرفته، و اگر تمهیداتی در این زمینه نیاندیشیم، در آیندهای نه چندان دور با بحرانی پیچیده روبرو خواهیم بود که حل آن به طور قطع دشوار خواهد بود.
درحقیقت باید متوجه این نکته بود که فرزندان امروز، مادران و پدران آینده هستند و اگر در معرض آسیب باشند و در محیطی پُر تنش که والدین، یا فشارهای کاذب اجتماعی، برایشان فراهم میکنند رشد نمایند، در آینده اثری از خانواده سالم و فرزند سالم وجود نخواهد داشت.
در تمامی مناسبات خصوصی و روابط انسانی و اجتماعی اثری و نقشی از خانواده وجود دارد، از اینرو هرگونه اصلاح، بازسازی یا قوام بخشیدن به مناسبات سالم جامعه باید از خانواده آغاز شود. زیرا در روند تکامل بخشیدن به مناسبات پا برجای جامعه، خانواده نقشی محوری دارد.
عوامل و مولفههای مختلفی در تقویت جامعه پذیری، تعمیق روابط عاطفی، مهار احساسات هیجانی و… موثرند، از جمله مهمترین آنها همانندسازی و الگوبرداری فرزندان از والدین، گسیختگی خانوادگی، استحکام خانواده، تضادهای زناشویی، نگرانیها و نیازهای ارضا نشده و… که همگی موجب میشوند تا فرزندان روشهای متفاوتی برای واکنش به نیازهای روانی خود بیاموزند.
پُر واضح است نگرانیهای متعدد اجتماعی، مثل مشکلات شغلی، معیشتی، تورم، ناتوانی اقتصادی، تبعیضهای نهان و آشکار و… که دنباله آن از جامعه تا کانون خانواده به شکل بازتابهای منفی و تنش و استرس به همراه پدر و مادر کشیده میشود، همگی اثرات تخریبی بر ساختار روانی فرزندان بر جای میگذارند.
بیثباتی و تزلزل خانواده عامل مهمی در بزهکاری جوانان است
مطالعات نشان میدهند، خانوادههای پُرمشاجره، بیثبات و از هم پاشیده، در اثر فقدان پدر یا مادر و یا هر دو؛ به علت مرگ، طلاق، شکاف بین جوانان و والدین (شکاف نسل) و غیره میتواند زمینه ساز بزهکاری جوانان باشد. درحقیقت وجود پدر و مادر و استحکام خانواده در هر جامعهای به عنوان یک سرمایه اجتماعی محسوب میشود.
تزلزل خانواده و تخریب در روابط زناشویی به نبود امنیت روانی در فضای خانه میانجامد، که در دراز مدت عدم اعتماد بهنفس، کمبود اراده و اضطراب و ترس و خشم و از همه بدتر احساس گناه را به همراه دارد، که از عواقب آن فقدان منزلت اجتماعی و عدم مسئولیتپذیری فرزندان خواهد بود. البته بخشی از این روند سهم والدین میباشد و بخشی دیگر سهم جامعهای است که به جای توزیع عادلانه ثروت و عدالت اجتماعی و شایسته سالاری، توسط ابزارهای رانت و وابستگی به مراکز قدرت منزلت اجتماعی جوانان را به بازی میگیرد.
در عمل والدین بهسختی میتوانند روشهای تربیتی مرسوم گذشته خود را فراموش کنند و محیط زندگی و خانوادگی مساعد، با نشاط و دلپذیری برای فرزندان فراهم سازند، چارچوبهای تعریف شده جامعه هم که سالها است کارایی خود را از دست دادهاند، در مجموعه همه این معضلات، به مشکل شکاف بین نسلها میانجامد که به نافرمانی، اعتراض و طغیان فرزندان در مقابل والدین منتهی گردیده و آنان را در ارتکاب رفتار بزهکارانه آسیبپذیر میسازد.
در چنین فضای خانوادگی و اجتماعی جوانان بیش از آن که تحت تاثیر ارزشها و هنجارهای والدین قرار گیرند، از احساسات و آرزوهای خودشان پیروی میکنند، که تقویت کننده نگرش لذتجویی و تعلقات مادی است. چنین نگرشهایی احتمالا به وقوع رفتارهای خشونت آمیز، طغیان و شورش و دیگر اعمال بزهکارانه منتهی میشود.