خیلی از رتبههای اول تا سوم کنکور سراسری در دهههای گذشته متعلق به دختران و پسرانی از نقاط دور افتاده و شهرهای کوچک با امکانات اندک میباشد، که براساس آمار برخی از آنها (نخبگان) به خارج از کشور مهاجرت کردهاند. سوال اینجاست؛ چرا نخبگانی که خود بچههای نقاط محرومند و تحصیلات و تخصصی پیدا کردهاند، از دانش و سواد علمی خود در جهت بالا بردن سطح کیفی کشورشان استفاده نکرده و بدون هیچگونه تعهدی نسبت به جامعه و شهرشان رخت مهاجرت به تن کردند؛ ذکات علمی و پیوندهای انسانی و مهر و عاطفهشان کجا رفته است.
نخبگان نقاط محروم درحقیقت از بطن همین فرهنگ برخاستهاند، با کم و کاستیها و نقاط قوت و ضعف آن آشنایند، پس چگونه است وقتی به سطح علمی و تخصصی بالایی میرسند، فرهنگ خانه پدری و مادریشان برایشان ناکارآمد، بد و غیرقابل تحمل میشود و تنفس برای آنها دشوار میگردد، و فراموش میکنند اوضاعی که دم از بدی و ضعف وخفقان آن میزنند، همان اجتماعی است که آنان را به این مرتبه رسانده.
بعضیها معتقدند قدر و ارزش تحصیل کردگان و نخبگان را در ایران درست نمیشناسند و برخوردهای نامناسب آنان را ترغیب به مهاجرت میکند. قرار نیست جامعه برای تحصیل کردهها فرش قرمز پهن کند یا روی سر بگذارندشان؛ مگر قهرمان ورزشیاند که غرور ملت و پرچم کشور را به اهتراز در آوردهاند؟
نخبگان باید با انگیزههای درونی دست به تلاش و کوشش بزنند، و به آینده کشورشان امید داشته باشند، نه اینکه به کشوری روند که شهروند درجه ۲ محسوب شوند. نخبه کسی نیست که بالاتر از بقیه باشد. ایرانی باید بماند و با علاقه و پشتکار طرحی نو در جامعه خود دراندازد و سعی در بهبود کیفی اوضاع کند. تحصیلکردهها و استادان ایرانی در کشورهای دیگر، چه دردی را از هموطنان خود دوا میکنند که باید به آن افتخار کنیم؟
بسیاری از مهاجران از وضع فرهنگ جامعه گله میکنند و انگشت اتهام را به سمت هموطنان خود میگیرند، آنان که فرار را بر قرار ترجیح میدهند، از بالا به دیگران نگاه کرده و آنان را منفعل و مقصر و توسری خور و خود را تافته جدا بافته میدانند و ادعا دارند که دست اندکاران نمیگذارند تا آنها نقشی در حل مشکلات داشته باشند.
سلولهای اولیه هر جامعه انسانی متشکل از فرد فرد آدمها میباشد. عُرف را روابط درونی جامعه میسازد. وقتی نخبگان هیچ احساس مسوولیتی نکنند، سعی در تغییر زیرساختها نکرده و بارشان را بردارند و بروند – پس دیگر از چه نظر نخبه و شایسته هستند. جامعه از چنین افرادی نمیتواند پیروی و تاسی کند.
آیا اوضاع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ایران زندگی را برای نخبگان دشوار میکند؟ اگر بر فرض مثال تمام دلایل مهاجران (امکانات – درآمد اقتصادی- مسایل فرهنگی- سیاسی- تکنولوژی …) چندین برابر واقعیات هم باشد. چه کسی قرار است بماند و مشکلات و سختیها را از دوش ملت بردارد؟ آیا افراد عامی میتوانند؟ یا اجتماع به افرادی با توانمدی بالا نیازمند است.
در میانه نبردی سخت برای حفظ وطن، آنها که پاشنهها را بالا کشیدند و کمربندها را سفت کردند و عازم میدان نبرد شدند، غیرت و همت دارند. نمیتوان منتظر دیگران نشست و از حضور در میدان کارزار شانه خالی کرد. اگر همه خود را ارجح بدانند پس چه کسی به میدان کارزار بیاید؟
کاردانان، کارشناسان و نخبگان متعهد میتوانند در برابر مشکلات قد علم کرده و راهکار و راهحل بیابند. در شرایط مطلوب که احتیاجی به نخبه نداریم، اگر مشکل وجود نداشته باشد، نیازی به نخبه و متخصص نیست، کار برای همه آسان است چون هنری نمیخواهد، فداکاری نمیخواهد، در شرایط سخت نیاز به مدیران نخبه و با تدبیر است.
در بحرانها و تصمیمات حیاتی مدیران و افراد کاردان و نخبه خود را نشان میدهند نه افراد عادی. تنها علم و دانش و نمره خوب و تخصص و مهارت و هوش؛ ارزشهای انسان نیستند، ارزشهای واقعی افراد؛ تعهد- وفاداری- شرافت – درستکاری و باور و ایمان میباشند.
جهان وطن بودن هم استدلالی غلط است. وقتی کشور خودمان نیاز به همت و کار جوانان دارد جهان وطنی و خدمت به کشورهای دیگر، بعضا مخالف و استکبار، قابل پذیرش نیست. جایگاه وطنپرستی، ارق ملی و دینی پس کجا میرود. مهاجران در کشورهای مقصد بعد از گذشت چند سال، باید در دادگاه حاضر شده و به پرچم و قانون اساسی آن کشور سوگند وفاداری یاد کنند، تا بتوانند پاسپورت کشور مربوطه را به عنوان شهروند دریافت کنند، درجاییکه بسیاری از این کشورها در طرح تحریم و تهدید نظامی کشورشان نقش بازی میکنند و سوگند به پرچم آنها یعنی حمایت از اعمال و کارهای ضد میهنی دشمن.
فرض کنیم تلاش و کار هیچ یک از این عزیزان فایده و بهرهای هم نداشته باشد. آیا صرف تلاش او ملاک عمل به وظیفه نیست. هنگامیکه ابراهیم را در آتش انداختند زنبوری آب میآورد تا آتش را خاموش کند، همه خندیدند ولی هیچکس ارزش کار او و تعهدش را نفهمید، کسی قدردان وظیفه شناسی او نبود، کسی نفهمید همان انجام وظیفه اش ارزش بود، نه مقدار آبی که میآورد، که اگر همه زنبورها (میلیونها) جمع میشدند و تعهد داشتند، آتش خاموش میشد.
بحثهایی همچون ایجاد بستر مناسب جهت پیشگیری از فرار مغزها و نخبگان، اگر با واقعیات موجود کشور همخوانی نداشته باشد، صرفا دلایل و بهانههایی واهی و تخیلی است. مطلب اینکه برای تغییر سرنوشت اجتماعی انسانها باید هرچه بیشتر در تحکیم و غنیسازی باورها تلاش کرد، در حقیقت به معماری اندیشههای انسانی پرداخت.