لحظات عمر ما همانند حرکت عقربه های ساعت مچیمان است؟
آیا صبح زود به خود میگوییم: « مگر خروسی حالا چه وقت بیدار شدن است»؟یا اینکه با شوق از خواب بیدار میشویم و به استقبال روزي تازه میرویم؟ آیا زندگی را دوست داریم و سعی میکنیم که با زيباترین شكلي آنرا بسازیم؟
اگر ما از آن دسته آدمها باشیم که از رختخواب به آشپزخانه، بعد سرکار، دوباره به خانه، سپس به آشپزخانه،بعد جلوي تلويزيون و آخر شب هم به رختخواب میرویم و فردا صبح دوباره روز از نو. این کاری که به آن مشغولیم زندگی کردن نیست. چشمانمان را باید خوب باز کنیم؛ کارهای فراوانی در دنيا منتظر ما هستند.
سوال: چقدر از وقت خود را به تماشای تلویزیون سپری میکنيد؟
وقت آزاد ما پس از وظايف شغلي، خواب و خوراک و… به حدود شش ساعت میرسد و آمار، حاکی از آن است که بیشتر مردم در دنیای امروز، هفتاد و پنج درصد وقت آزاد خود را به بطالت برابر تلویزیون هدر میدهند؛ یعنی وقتکشی می کنند. خيليها عادت دارند که شبها اخبار تلويزيون را نگاه كنند. وقتی ما با انبوهی از هیجانات بی معنی روانی خود را بمباران می سازیم، چه طور انتظار داریم که افکار منفی به ذهن ما روی نیاورند. بهترین کار این است که فيلم هاي هنري و ارزشمند سينما را تماشا کنیم یا به موسیقی گوش دهیم.
واقعاً چه ميشود اگر به اخبار تلويزيون نگاه نكنيد؟ (تماشای سریال های بی محتوا به چه دردي ميخورد؛ برنامههای بی سروته و هجو کانالهای ماهوارهاي كه دیگر هیچ). صفحه حوادث روزنامه را نخوانيد (من خودم معتاد اخبار سياسي روزنامه و وقايع جاري بودم و همه تحولات سياسي، اجتماعي را دنبال مي كردم؛ به طوريكه ديگران از من سراغ اوضاع و احوال و اخبار روز را مي گرفتند. يك روز به خود آمدم و ديدم چقدر وقتم بيهوده در اين راه تلف می شود؛ پس بسادگي همه را قطع كردم؛ نه روزنامه هاي سياسي را خواندم و نه اخبار را پي گيري كردم. در كمال تعجب ديدم که چه اندازه وقت اضافه دارم؛ به شکلی كه توانستم موسيقي گوش دهم؛ كتاب هاي نيمه تمام را بخوانم و کتاب بنویسم و هيچ اتفاقي نيفتاد و بعد از دو ماه كه از هيچ خبري مطلع نبودم، متوجه شدم که هيچ موج منفي نیز به ذهنم راه ندادهام و زندگي ام با نشاط و سرشار از آرامش شده است).
صبح که از خواب بلند می شوید، هوشیار و آماده ی رویارویی با روزی تازه باشید. به امکاناتی که داريد برای به دست آوردن یک زندگی شاد و لذت بخش فكر کنيد. افکار شما دنیا را تکان نمی دهد، اما مطمئن باشید که حتماً دنیای خودتان را میسازد.
برخورد بسیاری از مردم با زندگی به طور اسفناكي نا امید کننده است؛ آنها از خیر همه خوشی های زندگی می گذرند و تنها منتظر مي مانند گرفتاري و مشکلی سر راه شان سبز شود، تا بر عقیده بیچاره بودن شان مُهر تأیید پر رنگتری بزنند.
زمان، قابل خريد و فروش نيست.
باپول، زمان را نميتوان خريد.
هنر مدیریت زمان جنبه ضروری دادن به کارهای مهم در برنامهریزی روزانه است. کارهای مهم از کجا سرچشمه میگیرند؟ باید گفت که با توجه به روحیه، دیدگاه، ارزشها و نیازهای درونی هر انسانی متفاوت است؛ این ارزشها به طور یقین در درون ما وجود دارند فقط باید آنها را مورد شناسایی قرار داد.
ما چنان درگیر کارهای روزمره خود هستیم که دیگر وقتی برای اندیشیدن پیدا نمیکنیم؛ آرامش خود را فدای آسایشمان ميکنیم؛ در حقیقت این خطر وجود دارد که به بیگانگی از خود هم برسیم.
یکی از معضلات گم شدن احساس سعادت انسان امروز، همین «قحطی زمان» است؛ فرصت گپ زدن، دور هم نشستن و شام يا ناهار خوردن با يكدیگر را از دست داده، به نوعي اسیر زمان شدهایم. در حقیقت زمان کمیاب نشده است، بلکه بیست و چهار ساعت شبانه روز همواره در اختیار ما بوده و خواهد بود؛ مسأله ای که فرق کرده چگونگی استفاده از زمان است. به طور حتم برای هرکاری وقت نداريم، ولی برای مهم ترین برنامه ها همیشه وقت کافی باید داشته باشیم (قانون پارتو). بیشتر افرادی که از نداشتن وقت كافي شکوه میکنند، کارهای مهم و ضروری را قربانی کارهای غير ضروری می کنند.
زمان دو ویژگی خاص دارد:
بصورت مساوی و یکسان بین همه تقسیم میشود و دیگر اینکه نمی توان مثل پول یا طلا آنرا پسانداز نمود. اگر هرشبانه روز از این سرمایه بیست و چهار ساعته تا ثانیه آخر به بهترین شکل استفاده نکنیم، نمیتوانیم مانده ای برای روز دیگر باقی بگذاریم.
متأسفانه اغلب انسانها به زمان، بهای کمی ميدهند و ارزش واقعی اش را آنطور که باید و شاید درک نمیکنند. اگر کسی به اموال ما دستبرد بزند، حساسیت بسیار تندی از خود نشان خواهیم داد، اما بیشتر مواقع به دیگران اجازه میدهیم که وقت و زمان ما را با مسایل غیرمهم و غیرضروری تلف کنند و اغلب خود نیز با آنها هم دست میشویم.
هرلحظه، گنج بزرگيست؛ پس گنجتان را مفت و بیهوده از دست ندهيد. بدانید که زمان، منتظر هيچكس نمي ماند.
((صبح زود پيش از طلوع خورشيد، مرد ماهيگيري به كنار درياچه رسيد. در ساحل به كيسه اي پر از سنگ برخورد؛ همانگونه كه مشغول كار بود و به آرزوهايش ميانديشيد، سنگهاي كيسه را يكي يكي به داخل آب پرتاب ميكرد. خورشيد به آرامي بالا ميآمد. تا اينوقت، تمام سنگها به جز يكي را در درياچه پرتاب كرده بود، در نور خورشيد به آن سنگ كف دستش نگاه كرد. نفس اش بند آمد. يك قطعه الماس در دست داشت، او يك كيسه از اين الماسها را به آب انداخته بود. فرياد كشيد و گريست. اما باز هم خوش شانس بود؛ چون هنوز يك تكه الماس باقي مانده بود)).
ما مردم عموماً اينقدر خوش شانس نيستيم، تمام زندگيمان طي ميشود و خورشيد هرگز طلوع نميكند و تمام الماسهاي عمرمان را پرتاب کرده و پنداشته ايم که قلوه سنگ بوده اند.
زندگي، گنجينه اي گرانقيمت است، ولي ما تلف اش ميكنيم و قبل از آنكه بدانيم چيست، آنرا هدر داده ايم.
بر زمان حال تمرکز کن، نه دیروز نه فردا