خشونت علیه مردان
اگر چه خشونت مردان علیه زنان بسیار بارز و از آمار نسبتا بالایی برخوردار است، اما این دلیل نمیشود که خشونت زنان علیه مردان را که به شکلی پنهان وجود دارد، منکر شویم. در جهان امروز دغدغه اصلی جوامع بشری احقاق زنان در زیر لوای تشکلهای فمنیستی است. کشورهای عضو سازمان ملل از سال ۱۹۷۵ میلادی هشتم مارس را به عنوان روز جهانی زن نامگذاری کردند و به رسمیت شناختند و هر سال در این روز مبارزات و فعالیت های تاریخی ملی و بین المللی زنان جهان گرامی داشته میشود و لزوم توجه به حق و حقوق زنان یادآوری میشود.
این درحالی است که هیچ منبع و مرجع قابل استنادی درباره حقوق مردانی که در جامعه مدرن زندگی میکنند، وجود ندارد. پرسشی مطرح است که ریشه خشونت زنان علیه مردان را در کجا باید جستوجو کرد؟ وقتی در جامعه شرایط به گونهای است که افراد به جای آنکه در رفتار خود با هم حُسن برخورد را پی گیرند، به خشونت روی میآورند. خشونت زنان علیه مردان از جمله موارد منتج از این شرایط خواهد بود.
وقتی زنان به خواستههای طبیعی خود نمیرسند، شروع به همسر آزاری میکند، ضمن اینکه وقتی برخی از زنان بر اثر فشار خانواده و اطرافیان تن به ازدواج میدهند و رابطه مناسب و خوبی با همسر خود ندارند، دست به خشونت ورزی علیه شوهر خود میزنند.
خشونت یک پدیده روانی- اجتماعی است که مستقل از جنسیت در کل یک جامعه ظهور میکند. بحث خشونت زنان علیه مردان از جمله مباحث ملموس نشده در جامعه است. شاید بتوان گفت در جامعه مردسالار اصولا مطرح کردن این بحث برای بسیاری از مردم بیشتر شبیه طنز است و بسیاری از افراد بعضا وجود چنین پدیدهای را در جامعه منکر میشوند. البته فمنیستها نیز معتقدند در جوامع خشونت مردان علیه زنان وجود دارد و عکس آن مصداق خارجی ندارد.
به طور تجربی مشخص شده که زنان، مردها را بیشتر در ابعاد روحی و روانی آزار میدهند. مردها از سوی زنان از جنبههای روانی یعنی تحقیر، زیاده خواهی مادی، محرومیتهای جنسی و… مورد خشونت واقع میشوند، اما آمار دقیقی از لحاظ اینکه چند درصد مردها مورد خشونت زنان واقع شدهاند در دسترس نیست.
نظریههای مختلفی راجع به خشونت و علل بروز آن وجود دارد. یکی از مهمترین این نظریهها، مبتنی بر محرومیت و ناکافی بودن است و این معنا که افراد در مواجهه با یک شرایط نامنتظر که از دستیابی به اهداف موردنظر ایشان جلوگیری میکند، احساس عدم رضایت میکنند و در تعادل این احساس ناکامی، واکنشی پرخاشگرانه از خود نشان میدهند. به این معنا که وقتی افراد از امکانات و منابع مورد نیاز برای یک زندگی حداقلی برخوردار نیستند، واکنشهای قهرآمیز از خود نشان میدهند. خشونت در جامعه اعم از خشونت مردان علیه زنان و عکس آن، ریشه در ناکارآمدی نظام اقتصادی و اجتماعی جامعه دارد.
از دیدگاه روانشناسی خشونت را میشود در قالبها و زیرشاخهها مختلفی تقسیم کرد. یکی خشونت فیزیکی، دیگری خشونت کلامی است؛ یعنی یک نفر ممکن است اهل زد و خورد نباشد ولی با نیش و کنایه منظور خشن خود را بیان کند. این پدیده در جنس زن بسیار شایع است. یعنی با اینکه زنان از لحاظ جسمی ضعیفتر از مردان هستند، اما به لحاظ کلامی بسیار قویترند، درنتیجه از این استعداد ذاتی به عنوان یک حربه موثر در مقابل مرد استفاده میکنند.
البته بخشی از خشونت زنان علیه مردان میتواند ناشی از اختلالات عصبی و روانی باشد که ربطی به این موضوع ندارد و در حیطه روانپزشکی قابل بررسی است. خشونت امری نسبی است گاهی بعضی افراد اگر بلند با آنها صحبت شود، حس میکنند مورد خشونت واقع شدهاند، و گاهی افراد تنها زد و خوردهای فیزیکی را خشونت تلقی مینمایند. خشونت اگر به درجهای برسد که موجب لطمه جسمی یا حیثیتی به مرد شود، جرم تلقی میگردد. خشونت زنان در حق مردان در جامعه ما بسیار کم است، مگر اینکه مردان دارای قدرت مدیریت ضعیفی باشند در آن صورت ممکن است از سوی زنان مورد خشونت واقع شوند.
علاوه بر موارد عنوان شده، برخی پژوهشگران عقیده دارند خشونت زنان نسبت به مردان ریشه در خانواده زن دارد. در خانوادهای که رابطه پدر و مادر ناهنجار باشد و بستر تربیتی سالمی برای رشد فرزندان مهیا نشود، مسلما، فرزندان این خانواده قابلیت پرخاشگری زیادی پیدا میکنند. به لحاظ قانونی نیز وقتی زنی در حق مردی خشونت میکند زن را نمیتوان مقصر دانست. چون علت را رفتار مرد میدانند. اگر مرد رفتارش مطابق با الگوی سالم باشد، زن هرگز رفتار پرخاشگرانه از خود بروز نخواهد داد و اساس محرکهای خارجی، زنان را وادار میسازد که با مردان با خشونت برخورد کنند. به تعبیری، وقتی مردها زندگی را برای زنان تلخ میکنند، زنان نیز به طور ناخودآگاه علیه مردان با خشونت برخورد میکنند.