تغییر الگوهای کهنه ذهن
تغيير الگوي نگرش ميتواند موجب تصحيح ادراك و تصور اشتباه ما شود. شايد با ارزشترين موهبت انسان، آزادي فکر و اندیشه باشد، اما چه كنيم كه قدرت اختيار خود را براي انتخاب افكار مثبت به كار گيريم؟ وقتي بتوانيم افكار مثبت و تصاوير ذهني سالم را انتخاب كنيم، همه توهماتي كه موجب ياس، نااميدي، سرخوردگي و دلسردي است را از خود دور خواهيم كرد. بايد افكار آميخته به ترس، منفيگرايي و احساس گناه را كنار بگذاريم و با تغيير قالبهاي ذهنی کهنه؛ به شادي، تسلی خاطر و امنيت رواني دست يابيم.
چارچوبهاي ذهني، تعيينكننده اصلي مسير احساسات است. ما به طور ناخودآگاه بر اساس تصورات، تصاوير، تجارب شخصي و باورها و الگوهاي ذهنيمان، رويدادها، حوادث و آنچه در پيرامونمان ميگذرد را مورد قضاوت قرار داده، و نسبت به آنها واكنش رواني (بازتاب) منفي يا مثبت نشان ميدهيم. واكنشي كه بيشتر اوقات به اتفاقات نشان ميدهيم منفي است. بازتابهاي منفي ما ریشه در زيرساختهاي روانمان دارد. اگر در هر رويدادي قضاوتهاي منفي را كنار بگذاريم، گامي برای رسيدن به دروازههاي بيكران آرامش برداشته ايم.
براي اين منظور بايد توهم و نگرشهاي كهنه را دور ريخته و به رخدادها و پیشامدها به شکل ديگري نگاه كرد. طرز تلقي و احساس ما از هر واقعه و رويدادي كه با آن روبرو ميشويم، در ذهنمان قرار دارد و اين افكار دروني ما هستند كه به بيرون منتقل ميشوند. سوابق احساسي مثل: ترس، رنج، عشق، خوشي، نااميدي، خشم، نفرت و… در بايگاني ذهن طبقهبندي شده و در اثر آنچه برايمان اتفاق ميافتد، يكي از آنها را احضار میکند كه در نتیجه دستخوش آن حس و حال ميشويم. یعنی ذهن ما اطلاعات گذشته را كه تضادهاي حل نشده را در خود ثبت كرده است به واقعه زمان حال انعكاس (انتقال) ميدهد.
نفس، دريافتهاي حواس را ميگيرد و از صافي خاطرات و تجارب گذشته، قضاوتهاي سرزنشآميز و احساس گناه (گناه به عنوان يك عنصر منفي رواني، نه يك خطاي اجتماعي) عبور ميدهد، که البته همه اینها از خودآگاه ذهن مخفي ميماند، سپس هرچه از صافي نفس بيرون ميآيد را به ديگران انعكاس ميدهيم. اينها توهمي را ميآفرينند كه فكر ميكنيم علت ناراحتيهايمان عاملي در دنياي بيرون است و بر اين اساس با ديگران جدال ميكنيم و اين حقيقت را ناديده ميگيريم كه ستيز واقعي با افكار ناسازگار درون ذهن است و نفس خودمان مثل آشوبگري بزرگ، استادانه، همه اين حقايق را از چشم ما پنهان ميكند. هنگامي كه افكار منفي در ذهن رديف ميشوند، حركتی دايره اي شكل را آغاز ميكنند كه همچون گردابي انسان را به درون خود ميكشاند.
زبالههاي عاطفي
ذهن بيشتر آدمها مخزن زبالههاي عاطفي است. انواع تمايلات و قضاوتهايي كه هيچگونه تسلطي بر آنها نداريم در فضاي مستعد ذهن جاري ميشود و بي آنكه بدانيم؛ درهم ريخته، درمانده، افسرده و به نوعي برده افکارمان ميشويم. بسياري از افكارمنفي را مرتب تكرار ميكنيم در مكالماتمان سخنان منفي بر زبان ميآوريم، درباره ديگران و اوضاع و احوال روزگار و رويدادها قضاوتهاي انتقادآميز و بيپايه و اساس مينماييم. ديگران را افرادي نالايق و تهي از عشق ميدانيم و… وقتي ذهن سرشار از افكار منفي است چگونه انتظار داريم که احساس خوشي و سعادت – كه ريشه در مثبت انديشي و نيك نگري دارد- داشته باشيم. با اينكه به نظر ميرسد اين افكارمنفي تصادفي یا به دليل عوامل بيروني راه به ذهن ما يافتهاند، اما در اصل خود ما آنها را به ذهنمان راه دادهايم.
به هرچه بيانديشم همان را ميبينيم
قدرت در اختيار ماست، بايد انتخاب كرد كه چه افكاري را در ذهن نگاه داريم و چه چیزهایی را دور بریزیم. هنگامي كه منفيبافـيهاي ذهـن را به عنوان نگرشي محدود ببينيم كه ناشي از فرافكنيهاي ذهن است، کم کم قادر خواهيم بود مثبتانديشي و پايههاي آن را در ذهن محكم سازيم.
تا هنگاميكه در نقش قرباني گرفتار شويم، احساس بدي به ما دست ميدهد و مدام از خود ميپرسيم:« چه كار كردهام كه سزاوار اين وضعیتم»؟ و همچنان با اين تصورات كه همه دنيا و روزگار بر ضد ماست، به زندگی ادامه ميدهيم و خود را اسير و زنداني خيالات پوچ ميسازيم و تشخيص نميدهيم كه فقط افكارمان، ما را محبوس كردهاند و چیزی به نام دشمن در دنياي بيرون وجود ندارد. با خدا و خود جدال ميكنيم. خود را قرباني ميدانيم و هرچيز و هركس را دشمن و تا زماني كه خود را قرباني و اسير اين وضع بدانيم ، آنوقت چه ميشود؟ قرباني چه شرايطي دارد؟ قرباني، انساني است؛ درمانده، وامانده، عاجز، شكست خورده، نابود شده، بدبخت، آسيب ديده، رنج كشيده، درد ديده و در يك كلام كولهباري از بدبختيهاي عالم را بر دوش دارد. چنين كسي، نگاهش به دنيا منفي و احساساش مملو از تيرگي و نااميدي است. تا رخت قرباني را از تن به در نكنيم و خود را از چارچوبهاي افكار پوسيدهي گذشته، رها نسازیم، قادر به تغییر الگوی ذهنیمان نخواهیم بود.
خشم درون
ساعاتي را كه در طول روز به خشمگين بودن، احساس گناه كردن، سرزنش خود و ديگران و قضاوتهاي نا به جا ميپردازيم، حقیقتی حيرتآور است (يك روز حواستان را جمع كنيد، آنوقت متوجه ميشويد چه فكرهاي احمقانه و پوچي به ذهنتان ميآيد) خشم، ترس و اضطراب مثل موريانه به جان و روان ما ميافتند و پايههاي مثبتانديشي را ميخورند. بايد به مقابله با اين سه آفت برخيزيم (نميتوان ريشه آنها را خشكاند، اما ميتوان تعديل شان كرد).
بسياري از انسانها بدون آنكه متوجه شوند، هر روز مقدار زيادي افكار خشمآلود و تهاجمي را در ذهن خود پرورش ميدهند. اين افكار منفي همانند بومرنگ(وسيله شكار مخصوص به بوميان استراليايي كه وقتي پرتاب ميكنند بعد از برخورد با هدف دوباره به شكارچي برميگردد و به شكل گونيا است) به خود شخص آسيب ميزند و احساس بدبختي و نكبت را در او تقويت ميكند. وقتي انسان تشخيص دهد كه چنين افكاري به وي صدمه ميرساند و فاقد ارزش است، شايد به خود آيد تا انديشههاي مثبت و سرشار از عشق و بخشش را جايگزين آنها نمايد.
همه ما هر روز در خيابانهاي مختلف رفتوآمد ميكنيم. ميتوانيم جوي آب، كف پيادهرو، حرکت ماشينها، خرابی آسفالتها را نگاه كنيم، يا شاخههاي درختها، آسمان و ويترين لوكس مغازهها را. بستگي دارد كجا را ببينيم. ميتوانيم به غُرغُرها و نق زدنهاي عادي برخي آدمها گوش بدهيم يا به يك موسيقي خوب يا نغمه گنجشكها به هنگام طلوع و غروب آفتاب. به هرچه بيانديشم همان را ميبينيم. دنيا همان را كه ميخواهيم به ما ميدهد؛ در واقع افكار خشمآلود و تهي از عشق، دنيايي سرشار از روابط خشن و بيعاطفه را انعكاس ميدهد.
اگر از قلب ما امواج عشق و آرامش به بيرون ساطع شود، به یقین روابطي آميخته با مهر و محبت و دوستي و صفا ميآفريند. وقتي دريابيم كه با انتخاب درست افكار، حس بختياري دست خودمان است، افسوس خواهيم خورد كه چه سادهلوحانه درگذشته قرباني انديشه هاي پوچ و منفي و تلخ بودهايم. ميتوان ذهن را به گونهاي بازآموزي نمود كه فقط عناصر عشق و آرامش در آن جاي داشته باشد و به طور دایم امواج مهرآميز و مثبت منتشر كند.