این لحظههای گذرا متعلق به ماست. ثروت و دارایی ما همین ثانیههاست. اگرهمه سرمایه و ثروتهاي دنیا را به ما بدهند به اندازه این دقیقههایی که چنين شتابان میگذرند و هرگز باز نمیگردند، ارزش ندارند. قيمت واقعي هر لحظه از عمر ما چقدر است؟ اگر بخواهيم دقيقههاي عمرمان را بشماريم و براي آن نرخ تعيين نماییم چه مبلغي پيشنهاد ميكنيم؟ مطمئن هستم رقم بسيار پاييني خواهيم گفت؛ ميدانيد چرا؟ چون قدر و منزلت خودمان را نميدانيم؛ باور نداريم چه اندازه وجودمان در اين دنيا ارزشمند است.
اگر بتوانیم جایگاه و مقام انسانی - که خداوند متعال به ما ارزانی داشته است را درک کنیم و برای خود احترام قایل شویم، آنگاه باور خواهیم کرد که باید بخشنده و مهربان بود؛ دلی را نرنجاند؛ قلبی را نشکست و آبرویی را نریخت. براي بخشنده بودن لازم نیست، پولدار باشیم؛ یک نگاه از سر مهر، واژههای زیبا، تبسمی دوستانه، سلامی به همسایه، دستی که برای فشردن دست ديگران به سويشان ميبريم و لبخندی که برلب داريم، همه اینها هديهایست که میتوانیم در دقایقی كوتاه از عمرمان به دیگران ارزانی داریم یعنی حس خوشبختی.
گستردن مهر و بخشش مهرباني در حقيقت خوشی را دو چندان میکند و حس خوشبختی را در دل ما باز میکند. هرگاه نِق نزنیم، چیزهای منفی را دور و بر خود نبینیم، یا برایمان بیاهمیت باشد، آنوقت پای در راه خوشبختی واقعی گذاشتهایم.
«خوشبختی به تعداد آدمهای روی زمین معنی دارد»
حس خوشبختی پذیرفتن این واقعیت است که هیچ انسانی کامل نیست و امكان دارد خطا کند و گذشته را ببخشد تا تجارب دردناک تکرار نگردد؛ یعنی شکرکنی که زندهای؛ احساس داری؛ دوستت دارند و در قلب خود عشق داری. همیشه باید به پایینتر از خودت نگاه کنی؛ اگر پا داری به آنکه پا ندارد و اگر پا نداری به آنکه دست ندارد؛ اگر دست نداری به آنکه از گردن فلج است و اگر فلجی از نفس کشیدنت لذت ببري.
((به خاطر نداشتن کفش، بسیار ناراحت بودم و از خداوند گله و شکایت میکردم تا اینکه در شهر مردی را دیدم که پا نداشت؛ خجل شدم؛ فهمیدم که ناسپاسی کردهام و بزرگترین نعمت خداوند یعنی سلامتی را فراموش کردهام)). (گلستان سعدی)
میتوان درباره حس خوشبختی، مدتها اندیشید؛ بدون رسیدن به یک نتیجه قطعی. حس خوشبختی برداشتی ذهنی و درونی است و عوامل متعددی در شکل دهی آن نقش دارند که گاهی از تسلط ما خارجاند. تجربه خوشبختی در نزد انسانها متفاوت است. شاید بتوان گفت که گاهی براي درك خوشبختي تنها کاری که باید کرد اندکی تأمل و غبارروبی از چشمهایی است كه به رسم عادت و به سرعت و به سادگی از نعمتهای شگفت آوری که پیرامون ما را احاطه کردهاند، بی اعتنا ميگذرد.
هر کجا هستم، باشم؛ آسمان مال من است پنجره، هوا، عشق، مال من است
همیشه خوشبختی را پشت پنجره، توی خانه دیگران، در کشورهای خارج و… میدیدم؛ هروقت که به غریبهها یا دوستانم نگاه میکردم برق شادی و حس خوشبختی در چشمانشان مرا به رویا میبرد. مدام در پی خوشبختی میدویدم و تصورم این بود که برای سعادتمند شدن باید عزم سفر کرد؛ گویی که حس خوشبختی جایی دیگر، آن سوی آبها بود. پیوسته شنیده بودم که زندگی در اروپا، آمریکا، استرالیا، کانادا و حتا آسیای جنوب شرقی بسیار خوب و راحت است.
دراین کشمکش درونی، دوستی را دیدم آرام و رها؛ نه دچار بازیهای پیچیده روزمره بود و نه در جستجوی حس خوشبختی. شگفت زده پرسیدم:«تو چگونه اینقدر آرام هستی؟ درکدام سفر به اروپا خوشبخت و درکدام معامله ملکی پولدار شدی؟ حس خوشبختی چه شکلی دارد»؟
خندید وگفت: «تو هم ميتواني خوشبخت باشي؛ به خودت نگاه كن؛ به جوانيات، زيباييات، قدرت فكري و داشتههايت، آنوقت ميفهمي تا چه حد خوشبختي». بعدها سفرها كردم؛ کشورها ، شهرها و آدمهای بسیاری را از نزدیک دیدم؛ کسانی که به امید یافتن سعادت و کامیابی از خانه رخت بربسته و سالها در پی آن، آواره بودند؛ فارغ از روزها و لحظاتی که در گذرند. حال هروقت از کسی میشنوم که قصد مهاجرت دارد، آه از اعماق وجودم برمیآید؛ همه به دنبال زندگی بهتر، راحتتر، آسودهتر، آیندهي خوب و چيزهاي دیگر میروند؛ غافل از اينكه حس خوشبختي نزديك ما و درون ماست.