چه باید کرد تا اضطراب را از خودمان دور کنیم؟ تشويش و اضطراب كه در سطح پيشرفته تبديل به نااميدي، سرخوردگي و افسردگي ميشود ميتواند ريشه در باورها و تصويرهای ذهني و تصورات رواني داشته باشد. در حقیقت زندگی هرگز به آن بدی نیست که وقتی اوضاع خراب است آنرا میبینیم. باید داوری خودمان را زیر سوال ببریم. اضطراب، ناشي از داوري غلط درباره رويدادهاي زندگي است.
آشكارا به جایی رسیده ايم که نميدانيم هدف از زندگی چیست و برای آن پاسخی روشن و مشخص نداریم. زندگی بی هدف و بی انگیزه، انسان را تا حد سرگشتگي و افسردگي پيش ميبرد. باورها و عقاید غیرمنطقی خود را باید تغییردهیم تا احساس خوبی درباره زندگی داشته و بهتر بتوانیم مشکلاتمان را حل کنیم. آنچه باعث ناراحتی و احساسات منفی در ما میشود، وجود مشکلات نیست؛ بلکه باورهای غلط ما درباره زندگی است که اين مشكلات را ایجاد میکند.
بیشتر اضطراب و ناراحتی افراد به خاطر تأکید آنها بر زمان گذشته یا آینده و فراموش کردن زمان حال به وجود میآید؛ زیرا افرادی که در گذشته زندگی میکنند، با سپر قرار دادن وقایع و تجارب گذشته، عواقب رفتار جاری خود را به دوش گذشتگان میاندازند؛ در نتیجه از مسوولیت زمان حال شانه خالي ميكنند؛ در مقابل افرادی هم که ذهنشان سرگرم آينده است، اتفاقات اکنون را نمیبینند و مدام انتظار رویدادهاي بد را دارند و مضطرب هستند.
بعضي وقتها ذهن نميتواند حجم بالايي از افكار و هيجانات را در خود ذخيره كند. اغلب اضطراب (تشويش)، نگراني و دلواپسيهاي بيمورد زيادي را براي خود رديف ميكنيم كه چند روز بعد ميفهميم، همه آنها چقدر سطحي و بيارزش بوده اند. معنی زندگی برای بیشتر آدم ها عبارت است از تماشای تشییع جنازه آرزوهای برآورده نشده؛ زندگيمان را به ضعف و حقارت ميكشانيم و نميدانيم اين همه رنج و بدبختي را خودمان درست كرده ايم.
اگر از زندگیمان راضی نیستیم و میخواهیم آنرا تغییر دهیم، نخست باید افکار و باورهای منفی را کنار بگذاریم؛ در حقیقت راز خوشبختی در خوش بینی و داشتن ذهنی مثبت است؛ چرا که ما همانی هستیم که فکر میکنیم. متوني كه در ذهن خود مينويسيم، در واقع منشاء اضطراب، نااميدي، افسردگي و رويارويي با حقايق تلخ روابط ما هستند. داشتن آرامش ذهن در بيشتر روابط، شرطي اساسي است.
همه ما در زندگی دچار خمودگی و افت و خيزهاي روحی زیادی ميشویم؛ ناکامی های بسياری را از سر ميگذرانیم و گاه تمام اینها چنان به ما فشار ميآورد که به طور کامل از زندگی قطع امید ميکنیم. شاید صبر بهترین راه حل باشد؛ به هر حال بسیاری از کارها به گذشت زمان احتیاج دارد. گذشت زمان تلخترین شکست ها را به پیروزی شیرین تبدیل کرده است.اگر بوجود یک عقل کل – که تمام کائنات و عالم هستی را میگرداند- باور داشته و این اصل بزرگ را در نظر بگيريم که قانون هستی تمام افراد بشر را به شکلی مورد حمایت و پشتیبانی قرار میدهد، آنوقت از هیچ چیز هراس نخواهیم داشت و از شکستها، بيماريها يا هراتفاق دیگری ناراحت نخواهیم شد. در زندگی، شکست يعني كسب تجربه تازه. اگر از یک راه به نتیجه نرسیدید، راه های دیگر را امتحان کنید؛ حل یک مسأله راه حلهای متعددی دارد و شما با تفکر به طور حتم راه حل مورد نظر را پیدا خواهید کرد.
جناب دکتر من خودم از نظر شخصیتی آدمی هستم که نمیتونم بی تفاوت به گذشتم باشم . حالا هر اتقافی که افتاده نمیتونم بهش فک نکنم و خب خودم سرزنش میکنم . قبول کنید سخته بی تفاوت باشیم .
گذشته جزیی از زندگی ماست قابل کنار گذاشتن و به فراموشی سپردن نیست. مشکل آنجا آغاز میشود که بخواهیم به کالبد مرده گذشته جان بدهیم و آنرا دوباره به زمان حال برگردانیم و چون زنده کردن مردگان امکانپذیر نیست درنتیجه دچار حسرت و افسوس و پشیمانی و هزاران چرا و اگر میشویم.
سلام.این صحبت شما کاملا منطقی هست ولی خیلی دشواره فراموش کردن گذشته حتی اگه خودمون هم بخوایم از طرفی دیگه اطرافیان انقدر اون وقایع بد را بازگو میکنن که ناخودآگاه به فکرش می افتیم.
نباید فراموش کنیم که انرژی گذشته تمام شده است و رویدادها و خاطرات گذشته هیچ جانی ندارند چون مصرف شده اند. ولی متاسفانه ما آدمها اغلب به دنبال جان دادن به کالبد مرده خاطرات گذشته هستیم که همین نکته باعث میشود دچار حسرت و پشیمانی شویم.