روزنامه: ضرورت تربیت اصولی
این یادداشت افشین طباطبایی در تاریخ ۵ اسفند ۱۳۹۵ در صفحه ۳ روزنامه نسل فردا به چاپ رسیده است.
چالشی که والدین را درگیر میکند
ضرورت تربیت اصولی
یکی از مسائل مهم پدر و مادرها، تربیت فرزندان است، یعنی چگونگی رفتار، برخورد و صحبت با آنها برای کسب مناسبات اجتماعی مطلوب. آیا ما تعریفی کلی از تربیت صحیح و اصولی داریم؟ یا بهطورکلی میتوانیم یک میزان و مقیاسی برای تربیت داشته باشیم؟ قدر مسلم باورهای جامعه و چارچوبهایی که برای آحاد افراد ارزشمند و مهم هستند، باید در تربیت لحاظ شود و مورد توجه قرار گیرد.
برخی مفاهیم کلی در تمام جوامع بشری موضوعاتی زیربنایی هستند؛ مثل احترام، محبت، گذشت، راستگویی، درستکاری، صداقت، وظیفهشناسی، مسئولیتپذیری، اعتماد بهنفس، عزت نفس و… که عناصر اولیه و ساختار شخصیتی هر انسان سالمی هستند و در روابط اجتماعی او نیز نقشی سازنده و کلیدی بازی میکنند.
از آنجایی که پدر و مادر هرکدام از یک خانواده یا فرهنگ خاصی برآمدهاند و خودشان ماحصل تربیتی متفاوت هستند،درحالت عادی پیامهایی که در دوران کودکی از والدین خود گرفتهاند، در مجموعهای از باید و نبایدها، بکن و نکنها، بشین و پاشوها، بخور و نخورها و… ناخواسته به فرزندانشان القا میشود، که در همین مسیر اندازه توانایی، اعتماد بهنفس و دیگر ساختارهای ذهنی آنان نیز رقم میخورد.
پدر و مادر میتوانند با برخوردها،رفتار و اعمال و نوع پتانسیل پیامهای تربیتی، فرزندان را با مفهوم مسئولیت آشنا کنند، عزت نفس و اعتماد بهنفس او را بالا ببرند یا برعکس، همه اینها را از او بگیرند و انسانی ناتوان و عاجز بار بیاورند.
یعنی پدر و مادر با نوع تربیت مناسب میتوانند مفاهیم و عناصر اصیل انسانی مورد نیاز جامعه را در ساختار روانی فرزندشان نهادینه کنند و آدمی بار بیاورند که وقتی بزرگ شد،بهواسطه دست و پنجه نرم کردن با مناسبات اجتماعی در دوران کودکی، دیگر هنگام روبه رو شدن با مسائل مختلف و مشکلات،در پی اینکه اعتماد به نفسش کجاست وچرا بیاراده و ناتوان است، نباشد.
ضرورت یادگیری مناسبات رایج بشری
فرزندان ما نیازمند یادگیری مفاهیم و مناسبات رایج بشری هستند. ولی بسیاری از مادران و پدران به علت عدم آگاهی و اطلاع،رفتار نادرست و اشتباهی با فرزندانشان میکنند. بیشتر پدر و مادرها اجازه نمیدهند فرزندشان در کودکی مفاهیم اصلی انسانی را یاد بگیرد و بتواند آنها را در ساختار روانیاش قوام دهد. همانطور که قد و وزن او رشد میکند، این مفاهیم هم باید در ذهن او پرورش پیدا کنند.
پژوهشگران معتقدند به غیر از برخی عناصر ژنتیک که در خصوصیات افراد به صورت ارثی منتقل میشود، مابقی شخصیت انسان ماحصل تربیت خانوادگی اوست، یعنی بهواسطه آموزش کسب میشود.انسان در محیط زندگی خود دانش و مهارتهای رفتاری مختلفی را کسب میکند و مانند یک حافظه رایانه که اطلاعات در آن ذخیره میشود،رفتارهای درست یا نادرست به مرور زمان در اثر تکرار و تجربه وارد ذهن خام فرزند میشود، این اطلاعات به شکل عادات ذهنی در ناخودآگاه کودک اگر فاقد بار مثبت باشند، هنگام رویارویی با عرصههای مختلف زندگی به شکل پرخاشگری، قهر، عجز، بددهنی، بدبینی، سوءظن و… ظاهر میشود. آنوقت است که خانوادهاش احساس نارضایتی میکنند که چرا کودکشان پرخاشگر ، مضطرب و ناتوان است.
وقتی ما به نحوه تربیت انسان برگردیم، متوجه میشویم اغلب رفتارهای امروز او، الگوبرداری از رفتارهایی بوده که نادانسته از مادر گرفته است. آن چیزی که ساختار ذهنی انسان امروز و کودک دیروز را متأثر میکند، موجب آزار روحی او میشود، منجر به تخریب عناصر مستحکم روانی میشود، اعتماد بهنفس و اراده او را از بین میبرد و فرد را دچار مشکلات متعددی میکند، ناامنی روانی است.
مثلا تصور کنید لیوانی از دست کودک در آشپزخانه افتاده و میشکند، مادر سراسیمه بر سر کودک خود فریاد می زند و او را دعوا میکند که چرا لیوان را شکستی، کودک ناامیدانه، مستأصل و پریشان گوشه آشپزخانه کز کرده و به مادر زل میزند. حالت دوم:حین فریاد کشیدن مادر بر سر کودک، پدر نیز وارد صحنه میشود و با همسرش داد و فریاد راه میاندازد و هردو باهم شروع به مشاجره میکنند، کودک علاوه بر احساس حقارت، از خود نیز احساس نفرت میکند،حتی نفرت از پدر و مادر هم پیدا میکند.حالت سوم: مادر کودک را نوازش میکند و او را درآغوش گرفته و از آشپزخانه بیرون میبرد.
در سه مثال فوق فضای حاکم در اطراف کودک،حجم امنیت یا ناامنی روانی او را شکل میدهد. اگر امنیت روانی کودک (در مثال یک و دو) به خطر افتد، دچار آسیبهایی میشود که همواره سایه آنها در ذهنش باقی میماند و ممکن است در سنین نوجوانی و جوانی تبدیل به یک دختر یا پسر پرخاشجو با زمینههای بزهکاری شود.
اطلاعاتتان را بالا ببرید
پدران و مادران نیازمند این هستند که اطلاعات و آگاهی خودشان را در زمینه چگونگی برخورد با کودکانشان بالا ببرند، در غیر اینصورت سالها بعد مجبورند با فرزندانی که خودشان به او آسیب زدهاند، سروکله بزنند، بهعبارتی دیگر کودکان در بزرگسالی تمامی این دست آسیبها را به خانواده باز میگردانند. هر اتفاقی که برای کودک میافتد،دقیقا وابسته به رفتار پدر و مادر و دیده و شنیدههای او در کانون خانواده است.