دستیابی به آرامش درونی و رهایی از احساس یأس و ناكامی هدف اصلی است. میتوان ناامیدی و سرخوردگی را بهبود بخشید و به آرامش روانی دست یافت. بسیار ساده است و راه هم معلوم، ولی اجرا قدری مشكل بوده و نیاز به زمان، تمرین و پشتكار دارد و آن چیزی نیست جز تغییر تصورات ذهنی، رها كردن افكار منفی و احساس گناهی (گناه به عنوان یك عنصر منفی روانی، نه یك خطای اجتماعی) كه از گذشته ها در ذهن تلنبار شده است.
محیط زندگی علت اصلی ناراحتی ما نیست، بلكه افكار و زباله های ذهنی و نگرش ما نسبت به این شرایط سبب پریشانی مان میشوند.
تغییر الگوی نگرش میتواند موجب تصحیح ادراك و تصور اشتباه ما گردد. شاید با ارزشترین موهبت انسان، آزادی فکر و اندیشه باشد، اما چه كنیم كه قدرت اختیار خود را برای انتخاب افكار مثبت به كار گیریم؟ وقتی بتوانیم افكار مثبت و تصاویر ذهنی سالم را انتخاب كنیم، همه توهماتی كه موجب یاس، ناامیدی، سرخوردگی و دلسردی است را از خود دور خواهیم كرد. باید افكار آمیخته به ترس، منفیگرایی و احساس گناه را كنار بگذاریم و با تغییر قالبهای ذهنی کهنه؛ به شادی، تسلی خاطر و امنیت روانی دست یابیم.
چارچوبهای ذهنی، تعیینكننده اصلی مسیر احساسات است. ما به طور ناخودآگاه بر اساس تصورات، تصاویر، تجارب شخصی و باورها و الگوهای ذهنیمان، رویدادها، حوادث و آنچه در پیرامونمان میگذرد را مورد قضاوت قرار داده، و نسبت به آنها واكنش روانی (بازتاب) منفی یا مثبت نشان میدهیم.
واكنشی كه بیشتر اوقات به اتفاقات نشان میدهیم منفی است. بازتابهای منفی ما ریشه در زیرساختهای روانمان دارد. اگر در هر رویدادی قضاوتهای منفی را كنار بگذاریم، گامی برای رسیدن به دروازههای بیكران آرامش برداشته ایم.
برای این منظور باید توهم و نگرشهای كهنه را دور ریخت و به رخدادها و پیشامدها به شکل دیگری نگاه كرد. طرز تلقی و احساس ما از هر واقعه و رویدادی كه با آن روبرو میشویم، در ذهنمان قرار دارد یعنی این افكار درونی ما هستند كه به بیرون منتقل میشوند. سوابق احساسی مثل: ترس، رنج، عشق، خوشی، ناامیدی، خشم، نفرت و… در بایگانی ذهن طبقهبندی شده و در اثر آن چه برایمان اتفاق میافتد، یكی از آنها را احضار میکند كه در نتیجه دستخوش آن حس و حالت میشویم. یعنی ذهن ما اطلاعات گذشته را كه تضادهای حل نشده را در خود ثبت كرده است به واقعه زمان حال انعكاس (انتقال) میدهد.
بیشتر اوقات به اشتباه باور میكنیم كه احساسات ما توسط دنیای پیرامون ایجاد میشوند و ناراحتی، اندوه و رنجها ناشی از عوامل بیرونی است و مایلیم باوركنیم كه اگر در زندگی؛ خلل، اشتباه یا غمی هست علت آن در همان دنیای بیرون قرار دارد. البته نمیتوان منكر این مساله شد كه همه ما آدم هستیم و تاثیرپذیر از محیط اطراف و با دیدن یا شنیدن مطالب گوناگون یا وقایعی كه برای مان رخ میدهد، احساساتمان جریحه دار شده، غمگین یا خوشحال میشویم. هیچ جای شكی در این نیست. موضوع مورد بحث، احساساتی است كه فقط ریشه درونی و ذهنی دارند؛ مثل: بدبختی، بیچارگی، درماندگی و راه به جایی نبردن: ((انگاردرآسمان باز شده و هرچه گرفتاری بوده برایم ریخته پایین))، ((دلم میخواهد ازاین زندگی نكبت بار راحت شوم))، ((تف به این زندگی، برای یه لقمه نون صبح تا شب باید هزار دوز و كلك سرهم كنی)).
باید گفت سخت در خطا هستیم. ریشه همه نابسامانی ها و مشكلات روانی هر شخصی عاملی درونی دارد (اغلب). رنجها و ناراحتیها از ذهن، تصور و افكار ما ناشی میشوند (این جدای از حوادث ناگوار و تلخ مثل مرگ و میرهای ناگهانی است).
اضطراب، رنج، خشم، تردید، نگرانی، بیزاری، ترس و درنهایت افسردگی، عوارضی حاصل از تضادهای درونی هستند. برای رسیدن به آرامش، شادی و عشق باید افكار و احساساتی را كه تضاد و اختلاف به وجود میآورند تغییر داد و چون هركس تنها خود از آنچه در ذهناش میگذرد خبر دارد پس فقط خود او میتواند آن افكار را دگرگون كند (شكی نیست كه در شرایط حاد باید از روانكاو كمك گرفت).
زمانی كه مشتاق باشیم، میتوانیم شادی و آرامش درون را انتخاب و در هر ثانیه زندگی كنیم. برای اینكار كافی است افكار آمیخته به آرامش را در ذهن خود بپروانیم.
نفس، دریافتهای حواس را میگیرد و از صافی خاطرات و تجارب گذشته، قضاوتهای سرزنشآمیز و احساس گناه (گناه به عنوان یك عنصر منفی روانی، نه یك خطای اجتماعی) عبور میدهد، که البته همه اینها از خودآگاه ذهن مخفی میماند، سپس هر چه از صافی نفس بیرون میآید را به دیگران انعكاس میدهیم. اینها توهمی را میآفرینند كه فكر میكنیم علت ناراحتی هایمان عاملی در دنیای بیرون است و بر این اساس با دیگران جدال میكنیم و این حقیقت را نادیده میگیریم كه ستیز واقعی با افكار ناسازگار درون ذهن است و نفس خودمان مثل آشوبگری بزرگ، استادانه، همه این حقایق را از چشم ما پنهان میكند. هنگامی كه افكار منفی در ذهن ردیف میشوند، حركتی دایره ای شكل را آغاز میكنند كه همچون گردابی انسان را به درون خود می كشاند.
ذهن بیشتر آدمها مخزن زبالههای عاطفی است. انواع تمایلات و قضاوتهایی كه هیچگونه تسلطی بر آنها نداریم در فضای مستعد ذهن جاری میشود و بی آنكه بدانیم؛ درهم ریخته، درمانده، افسرده و به نوعی برده افکارمان میشویم. بسیاری از اوقات افكارمنفی را مرتب تكرار میكنیم، در مكالماتمان سخنان منفی بر زبان میآوریم، درباره دیگران و اوضاع و احوال روزگار و رویدادها قضاوتهای انتقادآمیز و بیپایه و اساس مینماییم. دیگران را افرادی نالایق و تهی از عشق میدانیم و… وقتی ذهن سرشار از افكار منفی است چگونه انتظار داریم که احساس خوشی و سعادت – كه ریشه در مثبت اندیشی و نیكنگری دارد- داشته باشیم.
با اینكه به نظر میرسد این افكارمنفی تصادفی یا به دلیل عوامل بیرونی راه به ذهن ما یافتهاند، اما در اصل خود ما آنها را به ذهنمان راه دادهایم.
قدرت در اختیار ماست، باید انتخاب كرد كه چه افكاری را در ذهن نگاه داریم و چه چیزهایی را دور بریزیم. هنگامی كه منفیبافـیهای ذهـن را به عنوان نگرشی محدود ببینیم كه ناشی از فرافكنیهای ذهن است، کم کم قادر خواهیم بود مثبتاندیشی و پایههای آن را در ذهن محكم سازیم.
تا هنگامیكه در نقش قربانی گرفتار شویم، احساس بدی به ما دست میدهد و مدام از خود میپرسیم:« چه كار كردهام كه سزاوار این وضعیت ام»؟ و همچنان با این تصورات كه همه دنیا و روزگار بر ضد ماست، به زندگی ادامه میدهیم و خود را اسیر و زندانی خیالات پوچ میسازیم و تشخیص نمیدهیم كه فقط افكارمان، ما را محبوس كردهاند و چیزی به نام دشمن در دنیای بیرون وجود ندارد. با خدا و خود جدال میكنیم. خود را قربانی میدانیم و هرچیز و هركس را دشمن و تا زمانیكه خود را قربانی و اسیر این وضع بدانیم ، آن وقت چه میشود؟ قربانی چه شرایطی دارد؟ قربانی، انسانی است؛ درمانده، وامانده، عاجز، شكست خورده، نابود شده، بدبخت، آسیب دیده، رنج كشیده، درد دیده و در یك كلام كولهباری از بدبختیهای عالم را بر دوش دارد. چنین كسی، نگاهش به دنیا منفی و احساساش مملو از تیره گی و ناامیدی است.
تا رخت قربانی را از تن به در نكنیم و خود را از چارچوبهای افكار پوسیده گذشته، رها نسازیم، قادر به تغییر الگوی ذهنیمان نخواهیم بود.
ساعاتی را كه در طول روز به خشمگین بودن، احساس گناه كردن، سرزنش خود و دیگران و قضاوتهای نا به جا میپردازیم، حقیقتی حیرتآور است (یك روز حواستان را جمع كنید، آنوقت متوجه میشوید چه فكرهای احمقانه و پوچی به ذهنتان میآید) خشم، ترس و اضطراب مثل موریانه به جان و روان ما میافتند و پایههای مثبتاندیشی را میخورند. باید به مقابله با این سه آفت برخیزیم (نمیتوان ریشه آنها را خشكاند، اما میتوان تعدیلشان كرد) ولی چگونه؟
بسیاری از انسانها بدون آنكه متوجه شوند، هر روز مقدار زیادی افكار خشمآلود و تهاجمی را در ذهن خود پرورش میدهند. این افكار منفی همانند بومرنگ(وسیله ی شكار مخصوص به بومیان استرالیایی كه وقتی پرتاب میكنند بعد از برخورد با هدف دوباره به شكارچی برمیگردد و به شكل گونیا است) به خود شخص آسیب میزند و احساس بدبختی و نكبت را در او تقویت میكند. وقتی انسان تشخیص دهد كه چنین افكاری به وی صدمه میرساند و فاقد ارزش است، شاید به خود آید تا اندیشههای مثبت و سرشار از عشق و بخشش را جایگزین آنها نماید.
همه ی ما هر روز در خیابانهای مختلف رفتوآمد میكنیم. میتوانیم جوی آب، كف پیادهرو، حرکت ماشینها، خرابی آسفالت ها را نگاه كنیم، یا شاخههای درختها، آسمان و ویترین لوكس مغازهها را. بستگی دارد كجا را ببینیم. میتوانیم به غُرغُرها و نق زدن های عادی برخی آدمها گوش بدهیم یا به یك موسیقی خوب یا نغمه ی گنجشكها به هنگام طلوع و غروب آفتاب.
به هرچه بیندیشم همان را میبینیم. دنیا همان را كه میخواهیم به ما میدهد؛ درواقع افكار خشمآلود و تهی از عشق، دنیایی سرشار از روابط خشن و بیعاطفه را انعكاس میدهد.
اگر از قلب ما امواج عشق و آرامش به بیرون ساطع شود، به یقین روابطی آمیخته با مهر و محبت و دوستی و صفا میآفریند. وقتی دریابیم كه با انتخاب درست افكار، حس بختیاری دست خودمان است، افسوس خواهیم خورد كه چه سادهلوحانه در گذشته قربانی اندیشه های پوچ و منفی و تلخ بودهایم.
میتوان ذهن را به گونهای بازآموزی نمود كه فقط عناصر عشق و آرامش در آن جای داشته باشد و به طور دایم امواج مهرآمیز و مثبت منتشر كند.
منبع: برگرفته از کتاب «یک نفس زندگی»نوشته افشین طباطبایی