تقلید یا الگوبرداری از رفتار دیگران یکی از شیوه های آموزشی است که از دیرباز در تعلیم و تربیت دارای اهمیت و کاربرد بوده است. از آغاز قرن بیستم پژوهش های فزایندهای درباره تقلید به عنوان یک پدیده علمی انجام گرفته است و جنبه های مختلفی برای آن مشخص کرده اند. از آغاز پیدایش روانشناسی نظر رایج بر این بوده است که آدمی دارای غریزه طبیعی برای تقلید رفتار دیگران است. ویلیام جیمز تقلید را روش مهمی برای اجتماعی کردن کودکان می دانست، گرچه ویژگی ها یا مراحل اجرایی آن را تعیین نکرد.
رفتارگرایان به اندیشه غریزه تاختند و آن را از متن روانشناسی طرد نمودند. به اعتقاد آنان، اگر نقش غریزه در تبیین رفتار پذیرفته شود، دیگر به دانش روانشناسی نیازی نیست، در صورتی که انسان موجودی یادگیرنده است و همه آموخته های او بر اثر محرک و پاسخ پدید می آید. پیشرفت آدمی بنا بر چهارچوب های ذهنی انجام می گیرد که نوعی ساختارشناختی ظرفیتی است تا زمینه ساز رشد اندیشه و عمل را فراهم آورد. در واقع اندیشه و عمل جلوه های بارز چهارچوب های ذهنی هستند که بازتاب تجربه های پیشین و بیانگر کل معلومات فرد در هر موقعیت زمانی هستند. چهارچوبهای ذهنی با رشد طبیعی و تجارب فــردی تحول مییابد و تقلید به فعالیتهایی محدود می شود که با چهارچوب های ذهنی انسان مطابقت کند. کودکان معمولا از کارهایی تقلید میکنند که برایشان قابل ادراک باشند، اما اعمالی را که با ساختارشناختی آنها ناسازگار است، تقلید نمیکنند، از این رو رشد، مقدم بر تقلید است.
این برداشت شدت نیروی ذاتی تقلید را برای ایجاد و تغییر ساختارهای شناختی محدود میسازد. پـــژوهش های جدید ارتباط رشد را با تقلید مورد تایید قرار نمیدهند. حتی کودکان شیرخواره ای دیده شده اند که صرفنظر از رشد طبیــــــعی شان نسبت به تقلید اعمال غیرعادی گرایش زیادی ابراز می داشتند، اما این کودکان بیشتر از افراد آشنا و مورد علاقه خود تقلید می کردند تا افراد ناآشنا. البته مادر از مقام و منزلت خاصی در تقلید کودکان برخوردار است. شرطی بودن تقلید رفتارگرایان تقلید را یک رابطه محرک – پاسخ می دانند، به این معنا که هر پاسخی یک محرک برای پاسخ دیگر به شمار می آید.
کودکی که بر اثر درد و رنج (محرک) گریه می کند (پاسخ)؛ صدای خودش را می شنود (محرک سمعی) و همین باعث می شود بیشتر گریه کند. یعنی از طریق شرطی سازی واحدهای کوچک به تدریج بازتابی زنجیرهای از پاسخ هایی پیچیده تر به وجود می آید. طرفداران این نظریه تقلید را همانند رفتارهای دیگر تلقی می کنند. تقلید یک طبقه از پاسخ های تعمیم یافته را تشکیل می دهد.
به عقیده بندورا (روانشناس رفتارهای انسان) محدودیت شرطی بودن تقلید در این است که پاسخ تقلیدی باید در گنجینه یا خزانه رفتاری تقلیدکننده موجود باشد. تقلیدکننده فقط آن پاسخ هایی را می تواند تقلید کند که قادر به اجرای آنها باشد. در واقع بسیاری از پاسخها نشان می دهند که انواع رفتارهای گوناگون را می توان فقط از طریق مشاهده آموخت. محدودیت دیگر جنبه شرطی به لزوم تقویت رفتارهای تقلیدی مربوط می شود به این معنا که مشاهده کنندگان با نبودن عامل تقویتی برای سرمشق ها و نمونه ها نمی توانند چیزی بیاموزند. تقلیدکننده به روش آزمایش و خطا پاسخ می دهد و سرانجام پاسخ درست را پس از چند بار تکرار می آموزد. پاسخ هایی به وسیله تقلیدکنندگان اجرا می شوند که قبلا در ضمیر ناخودآگاه او جایگزین شده باشند. تقویت مکرر رفتار تقلیدی سبب می شود که تقلید به صورت محرکی آموزشی جلوه کند. تقلید به عنوان رفتاری ابزاری، پیشرفت مهمی در بررسی های علمی به شمار میآید، اما این نظریه دارای مسایلی هم هست که سودمندی تقلید را محدود و نارسا می سازد.